بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قصر آبی | صفحه ۲۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب قصر آبی

بریده‌هایی از کتاب قصر آبی

۴٫۵
(۷۴۴)
عمه‌ایزابل افتخار می‌کرد که افکارش را بیان می‌کند، اما وقتی بقیه افکار خودشان را به او می‌گفتند، چندان خوشش نمی‌آمد
Tamim Nazari
مجبورم به زندگی ادامه بدهم، چون نمی‌توانم از آن دست بکشم. شاید مجبور بشوم هشتاد سال زندگی کنم. خیلی وحشتناک است که مجبوریم این‌قدر زندگی کنیم! فکرش حالم را به هم می‌زند
Tamim Nazari
گفت: «هیچ آزادی مطلقی روی زمین وجود ندارد. فقط نوع محدودیت‌هاست که متفاوت و نسبی هستند. تو الآن احساس می‌کنی آزادی، چون از یک محدودیت فوق‌العاده غیرقابل‌تحمل فرار کرده‌ای. ولی واقعاً همین‌طور است؟ تو عاشق من هستی و این یک محدودیت است.»
Aseman
دخترعمه جورجیانا سوگوارانه گفت: «داس، عزیزم، یک روز متوجه می‌شوی که هیچ‌کسی مثل خانوادهٔ آدم نمی‌شود.» ولنسی پند او را دفع کرد: «البته که نمی‌شود. ولی کی دلش می‌خواهد با خانوادهٔ خودش ازدواج کند؟»
Aseman
ولنسی پرسید: «بهتر نیست قلب آدم بشکند تا اینکه پژمرده بشود؟ قبل از اینکه بشکند، حتماً احساسات شگفت‌انگیزی را تجربه کرده. همین به زحمت درد و رنجش می‌ارزد.»
Aseman
حتی همین سالی هم که در قصر آبی گذرانده بود، حتی عشق بی‌پروایش برای بارنی. آن عشق زیبا بود چون مرگ انتظارش را می‌کشید، اما الآن تلخ بود، چون مرگی در کار نبود. چطور می‌توان این بار تحمل‌ناپذیر را تحمل کرد؟
mahzooneh
ولنسی نقل کرد: «جان فاستر می‌گوید: "اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااین‌حال کاملاً راحت باشید، می‌توانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمی‌توانید، هرگز دوست یکدیگر نمی‌شوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."»
Aseman
"من از مردی خوشم می‌آید که چشم‌هایش بیشتر از دهانش حرف بزنند."
Aseman
نه می‌خواهم بهشتی باشم، نه جهنمی. ای‌کاش می‌توانستم توی جفتشان به یک اندازه باشم.» ولنسی متفکرانه گفت: «مگر این دنیا همین شکلی نیست؟»
Aseman
«ظاهراً آدم‌هایی که از گربه‌ها خوششان نمی‌آید، همیشه فکر می‌کنند دوست نداشتن آنها تقدس خاصی دارد.»
Aseman
هرجا این‌قدر دود هست، قطعاً آتش هم هست.
Aseman
تکلیف آدم با یک جنازه معلوم است، دیگر هیچ اتفاقی برای آن نمی‌افتد. اما تا وقتی زندگی پابرجاست، ترس هم وجود دارد.
Aseman
ناامید آزاد است، امیدوار اسیر.
Aseman
زندگی‌ام خالی بوده، خالی. هیچ‌چیزی از خالی‌بودن بدتر نیست. هیچ‌چیز!"
Aseman
من هیچ‌وقت حتی با کسی دعوا هم نکرده‌ام. من هیچ دشمنی ندارم. چقدر بی‌بخارم که هیچ‌وقت حتی یک دشمن هم نداشته‌ام!"
Aseman
اما با وجود اینکه از مرگ نمی‌ترسید، نسبت به آن بی‌تفاوت نبود. متوجه شد که از آن بیزار است. عادلانه نبود درحالی‌که هیچ‌وقت زندگی نکرده، مجبور باشد بمیرد.
Aseman
دخترعمه جورجیانا آهی کشید. «ازدواج خیلی مسئلهٔ مهمی است.» ولنسی موافقت کرد: «آره، اگر قرار باشد در بلند مدت دوام بیاورد.» دخترعمه جورجیانا اصلاً متوجه منظورش نشد، اما حرف ولنسی نگرانش کرد و شب‌ها بیدار می‌ماند و سعی می‌کرد منظورش را درک کند.
mahzooneh
دخترعمو سارا گفت: «خوشحالم که خودم هیچ‌وقت بچه‌دار نشدم. بالأخره به طریقی قلب آدم را می‌شکنند.» ولنسی پرسید: «بهتر نیست قلب آدم بشکند تا اینکه پژمرده بشود؟ قبل از اینکه بشکند، حتماً احساسات شگفت‌انگیزی را تجربه کرده. همین به زحمت درد و رنجش می‌ارزد.»
mahzooneh
ولنسی به مادر و عمه‌هایش نگاه کرد و در عجب ماند که آیا آنها هیچ‌وقت بویی از عشق برده بودند. بیش از هروقت دیگری دلش برای آنها می‌سوخت. خیلی ترحم‌برانگیز بودند و خودشان اصلاً خبر نداشتند.
mahzooneh
دخترعمو سارا گفت: «خوشحالم که خودم هیچ‌وقت بچه‌دار نشدم. بالأخره به طریقی قلب آدم را می‌شکنند.»
mahzooneh

حجم

۲۴۸٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

حجم

۲۴۸٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۸۱,۰۰۰
۴۰%
تومان