بریدههایی از کتاب قصر آبی
۴٫۵
(۷۴۴)
زندگی نمیتواند بهخاطر ظهور تراژدی از حرکت بماند. حتی اگر پسر آدم بمیرد، همچنان باید غذا آماده کرد و حتی اگر تنها دختر آدم دارد دیوانه میشود، باید ایوان خانه را تعمیر کرد.
ریحانه عابدینی
اگر مرگی در کار نبود، چه کسی میتوانست زندگی را تحمل کند؟
اژدهای کوچک
«"اگر مرگی در کار نبود، چه کسی میتوانست زندگی را تحمل کند؟"»
اژدهای کوچک
«جان فاستر میگوید: "اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااینحال کاملاً راحت باشید، میتوانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمیتوانید، هرگز دوست یکدیگر نمیشوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."»
samane
بارنی میگفت: «آتش گرم، کتاب، آرامش، امن و امان از طوفان، گربههایمان روی قالی. مهتاب، اگر الآن یک میلیون دلار داشتی، خوشحالتر میشدی؟»
mahboob
سپیده هیچوقت قرار نبود سر بزند تا این شب مخوف را به انتها برساند؟ و تازه مگر سپیده با خودش چه میآورد؟ زندگی قدیمی بدون سکون قدیمی که حدأقل آن را تحملپذیر میکرد. زندگی قدیمی با خاطرات جدید، اشتیاقهای جدید، رنج جدید.
ولنسی نالید: «اوه، چرا نمیتوانم بمیرم؟»
Tamim Nazari
بارنی میگفت: «آتش گرم، کتاب، آرامش، امن و امان از طوفان، گربههایمان روی قالی. مهتاب، اگر الآن یک میلیون دلار داشتی، خوشحالتر میشدی؟»
«نه، نصف این هم خوشحال نمیشدم. آنموقع جلسهها و وظایف حوصلهام را سر میبردند.»
Tamim Nazari
همیشه به باد حسودی میکرد. به آزادیاش. به اینکه هرجا خوش داشته باشد، میوزد. در میان تپهها، بر فراز دریاچهها. چه طعم و چه نشاطی داشت! چه ماجراهای سحرانگیزی را که پشت سر نمیگذاشت!
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
مغز من هیچ مشکلی ندارد! اگرچه شما همه فکر میکنید که یکدفعه دیوانه شدهام. خب، اینجوری نیست! فقط از اینکه برای راضیکردن دیگران زندگی کنم، خسته شدهام و تصمیم گرفتهام که خودم را راضی نگه دارم
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
هولمز میگوید که رنگ اندوه "صفحات پیشین زندگی را هم آلوده میکند"، اما ولنسی متوجه شد که رنگ سرخگون شادی او هم تمام صفحات زندگی پیشین یکنواختش را رنگآمیزی کرده. نمیتوانست باور کند که زمانی تنها و ناراحت و ترسو بوده.
faezeh.r
زندگی نمیتواند بهخاطر ظهور تراژدی از حرکت بماند. حتی اگر پسر آدم بمیرد، همچنان باید غذا آماده کرد و حتی اگر تنها دختر آدم دارد دیوانه میشود، باید ایوان خانه را تعمیر کرد.
faezeh.r
رفت تا یک انگشتانهٔ بهتر بیاورد و با عذاب وجدان یک صفحه از "خرمن خار" را بهصورت تصادفی باز کرد.
جان فاستر نوشته بود، "جنگلها بهقدری شبیه به انسانها هستند که برای شناختنشان باید با آنها زندگی کنید. پرسهزدنهای گاهوبیگاه از مسیرهای معمول هیچوقت ما را به قلب آنها راه نمیدهد. اگر میخواهیم با آنها دوست بشویم، باید سخت تلاش کنیم و دلشان را با بازدیدهای متعدد صمیمانه در زمانهای مختلف به دست آوریم؛ صبح، ظهر و شب و در تمام فصول؛ بهار، تابستان، پاییز و زمستان. در غیر این صورت، هرگز آنها را واقعاً نخواهیم شناخت و
mahzooneh
نمیتوانست وقتی کس دیگری به حالش دل نمیسوزاند، خودش این کار را بکند؟
درّین
«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
درّین
ولنسی با اندوه فکر کرد که چه احساسی دارد که یک نفر آدم را بخواهد، که به او احتیاج داشته باشد. هیچکسی در تمام دنیا به او احتیاج نداشت
fnzr
«یک بشقاب سیب، آتش شومینه و یک کتاب خوب برای خواندن جایگزین خوبی برای بهشت است.»
Lavin D
«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
Cothar
«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
زیر آسمان شب
«"اگر مرگی در کار نبود، چه کسی میتوانست زندگی را تحمل کند؟"»،
kosar
اینجا جهنمش خیلی زیاد است، خیلی بیش از حد زیاد.
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۸۱,۰۰۰۴۰%
تومان