بریدههایی از کتاب قصر آبی
۴٫۵
(۷۴۴)
"من فقط یک زندگی دستدوم داشتهام. تمام احساسات عالی زندگی بیتفاوت از کنارم گذشتهاند. حتی عزادار هم نشدهام. و واقعاً هیچوقت عاشق کسی بودهام؟ واقعاً عاشق مادر هستم؟ نه، نیستم! شرمآور باشد یا نه، حقیقت همین است. من او را دوست ندارم، هیچوقت نداشتهام. بدتر از آن، حتی از او خوشم هم نمیآید. پس هیچچیزی راجع به هیچ نوع عشقی نمیدانم. زندگیام خالی بوده، خالی. هیچچیزی از خالیبودن بدتر نیست. هیچچیز!"
nazi_sfy
اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااینحال کاملاً راحت باشید، میتوانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمیتوانید، هرگز دوست یکدیگر نمیشوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."
araz zarei
تکلیف آدم با یک جنازه معلوم است، دیگر هیچ اتفاقی برای آن نمیافتد. اما تا وقتی زندگی پابرجاست، ترس هم وجود دارد.
araz zarei
"ناامید آزاد است، امیدوار اسیر."»
araz zarei
«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
araz zarei
محبت به بدی اعتنا نمیکند
ستاره
درحالیکه ساعات تاریک سپری میشدند، سرکشی در روحش جوشید؛ نه بهخاطر اینکه هیچ آیندهای نداشت، بلکه بهخاطر اینکه هیچ گذشتهای نیز نداشت
کاربر ۸۵۲۵۰۴۸
چرا بعضی از دخترها باید همه چیز گیرشان میآمد و بعضی دیگر هیچی؟ عادلانه نبود.
لوبیای خوش خنده`
"وقتی نمیتوانی طعمه به قلاب کنی، رفتن پی ماهیگیری بیفایده است."
لوبیای خوش خنده`
اگر مرگی در کار نبود، چه کسی میتوانست زندگی را تحمل کند؟
Yazdian_z78
«ترس گناه اصلی است. تقریباً تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد.»
Oryx & Crake
ولنسی فکر کرد، "دیگر وقتی مرگ به سراغم بیاید، زندگیام را کردهام، ساعت مخصوصم را چشیدهام."
Oryx & Crake
«تمام عمرم سعی کردهام بقیه را راضی کنم و شکست خوردم. بعد از این خودم را راضی میکنم! دیگر هیچوقت به چیزی تظاهر نمیکنم.
Oryx & Crake
"ناامید آزاد است، امیدوار اسیر."»
realarezu
درحالیکه ساعات تاریک سپری میشدند، سرکشی در روحش جوشید؛ نه بهخاطر اینکه هیچ آیندهای نداشت، بلکه بهخاطر اینکه هیچ گذشتهای نیز نداشت.
realarezu
«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
realarezu
به ناچار مثل همیشه به حقایق تن داده بود. او یکی از آن آدمهایی بود که زندگی همیشه از کنارشان میگذرد. این یک واقعیت تغییرناپذیر بود.
سایه
اصلاً نمیفهمیدم چطور کسی میتواند چنین عذابی را تحمل کند و زنده بماند. اینکه چشمهای دوستداشتنیاش را ببینی و بدانی که دیگر باز نمیشوند، اینکه دلتنگ بدن کوچک و گرمش بشوی که شبها به تو میچسبید و به یاد بیاوری که تنها و بیجان زیر زمین خشک و منجمد خوابیده است. سال اول خیلی دردناک بود، بعدش یککم راحتتر شد، دیگر دائم فکر نمیکردم "پارسال این روزها"، ولی وقتی فهمیدم که دارم میمیرم، خوشحال شدم.»
ولنسی بهنرمی زمزمه کرد: «"اگر مرگی در کار نبود، چه کسی میتوانست زندگی را تحمل کند؟"»،
Roya Rasooli
بارنی گفت: «ولی شما هنوز جوانید.»
ولنسی با تلخی گفت: «اوه، میدانم! آره، "هنوز" جوانم، ولی هنوز جوانبودن خیلی با جوانبودن فرق دارد.»
Roya Rasooli
زندگی نمیتواند بهخاطر ظهور تراژدی از حرکت بماند. حتی اگر پسر آدم بمیرد، همچنان باید غذا آماده کرد و حتی اگر تنها دختر آدم دارد دیوانه میشود، باید ایوان خانه را تعمیر کرد.
ریحانه عابدینی
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۸۱,۰۰۰۴۰%
تومان