بریدههایی از کتاب قصر آبی
۴٫۵
(۷۴۴)
خیلی چیزها بود که ولنسی هیچوقت جرئت نمیکرد انجام بدهد.
TaRi
جدای از چشمانش، او نه زیبا بود و نه زشت. با تلخی نتیجه گرفت که فقط از آن چهرههای معمولی بود که بهراحتی فراموش میشدند.
TaRi
ولنسی هیچوقت افکار خودش را بیان نمیکرد.
TaRi
«"اگر مرگی در کار نبود، چه کسی میتوانست زندگی را تحمل کند؟"»
sara salarahmady
«بیشتر چیزها مقدر شده، اما بعضیهاشان از سر خوششانسی محضاند
Amal Ahmadi
"تمام عمرم داشتم حفظ ظاهر میکردم. حالا میخواهم سراغ دنیای واقعی بروم. حفظ ظاهر هم برود به جهنم
Amal Ahmadi
زیبایی گریزان و ظریف است و اگر روحش با عشق و مهربانی حفظ نشود، رنگ میبازد.
Amal Ahmadi
«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
Zahra
هولمز میگوید که رنگ اندوه "صفحات پیشین زندگی را هم آلوده میکند"، اما ولنسی متوجه شد که رنگ سرخگون شادی او هم تمام صفحات زندگی پیشین یکنواختش را رنگآمیزی کرده.
Ra8.M
«هیچ آزادی مطلقی روی زمین وجود ندارد. فقط نوع محدودیتهاست که متفاوت و نسبی هستند. تو الآن احساس میکنی آزادی، چون از یک محدودیت فوقالعاده غیرقابلتحمل فرار کردهای. ولی واقعاً همینطور است؟ تو عاشق من هستی و این یک محدودیت است.»
درحالیکه از پلههای سنگی بالا میرفتند، ولنسی خودش را به بازوی او چسباند و با لحنی رؤیایی گفت: «کی گفته بود "آن بند که بر خود خریم، بند نیست؟"»
بارنی گفت: «دیدی! این تنها آزادیای است که میتوانیم به آن امید داشته باشیم، آزادی انتخاب بندمان.
Ra8.M
بهتر نیست قلب آدم بشکند تا اینکه پژمرده بشود؟ قبل از اینکه بشکند، حتماً احساسات شگفتانگیزی را تجربه کرده. همین به زحمت درد و رنجش میارزد.
Ra8.M
"جنگلها بهقدری شبیه به انسانها هستند که برای شناختنشان باید با آنها زندگی کنید. پرسهزدنهای گاهوبیگاه از مسیرهای معمول هیچوقت ما را به قلب آنها راه نمیدهد. اگر میخواهیم با آنها دوست بشویم، باید سخت تلاش کنیم و دلشان را با بازدیدهای متعدد صمیمانه در زمانهای مختلف به دست آوریم؛ صبح، ظهر و شب و در تمام فصول؛ بهار، تابستان، پاییز و زمستان. در غیر این صورت، هرگز آنها را واقعاً نخواهیم شناخت و هرگونه تظاهری برخلاف این، اهمیتی برای آنها نخواهد داشت.
Zahra
من هیچوقت درستوحسابی زندگی نکردهام. فقط نفس میکشیدهام. همیشه تمام درها به رویم بسته بودهاند.
Ra8.M
همیشه به باد حسودی میکرد. به آزادیاش. به اینکه هرجا خوش داشته باشد، میوزد. در میان تپهها، بر فراز دریاچهها. چه طعم و چه نشاطی داشت! چه ماجراهای سحرانگیزی را که پشت سر نمیگذاشت!
Ra8.M
همه سیسی گی را دوست داشتند و برایش متأسف بودند. متواضع، خوشگل و حساس بود. اما زیبایی گریزان و ظریف است و اگر روحش با عشق و مهربانی حفظ نشود، رنگ میبازد.
Ra8.M
لحظهای که یک زن متوجه میشود هیچ دلیلی برای زندگیکردن ندارد، نه عشق، نه وظیفه، نه هدف و نه امید، لحظهای به تلخی مرگ است.
Ra8.M
چرا بعضی از دخترها باید همه چیز گیرشان میآمد و بعضی دیگر هیچی؟ عادلانه نبود.
azin
یک بار با بیچارگی پیش خودش اعتراف کرده بود، "من حتی استعداد پیداکردن دوست را هم ندارم."
Gray
اندوه فکر کرد که چه احساسی دارد که یک نفر آدم را بخواهد، که به او احتیاج داشته باشد. هیچکسی در تمام دنیا به او احتیاج نداشت، یا اگر یکدفعه از دنیا محو میشد، هیچکسی کمبودی در زندگیاش احساس نمیکرد.
Gray
قادر متعال نباید اینقدر استیرلینگ خلق میکرد! اما از آنجا که الان اینجا هستند، باید با آنها کنار بیاییم. اینقدر زیادند که نمیشود منقرضشان کنیم، ولی اگر بیایند اینجا، مزاحم تو بشوند، در یک چشم به هم زدن، به آنها شلیک میکنم
mary.sa
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۸۱,۰۰۰۴۰%
تومان