بریدههایی از کتاب قصر آبی
۴٫۵
(۷۴۴)
تکلیف آدم با یک جنازه معلوم است، دیگر هیچ اتفاقی برای آن نمیافتد. اما تا وقتی زندگی پابرجاست، ترس هم وجود دارد.
حسین میری
«تمام عمرم سعی کردهام بقیه را راضی کنم و شکست خوردم. بعد از این خودم را راضی میکنم! دیگر هیچوقت به چیزی تظاهر نمیکنم. تمام عمرم با دروغ و تظاهر و طفرهرفتن زندگی کردهام. گفتن حقیقت چه نعمت بزرگی است! ممکن است نتوانم خیلی از کارهایی را که میخواهم، بکنم، ولی دیگر هیچ کاری را که نخواهم، نمیکنم. مادر میتواند لبهایش را هفتهها جمع کند، به من ربطی ندارد. "ناامید آزاد است، امیدوار اسیر."»
حسین میری
"من فقط یک زندگی دستدوم داشتهام. تمام احساسات عالی زندگی بیتفاوت از کنارم گذشتهاند. حتی عزادار هم نشدهام. و واقعاً هیچوقت عاشق کسی بودهام؟ واقعاً عاشق مادر هستم؟ نه، نیستم! شرمآور باشد یا نه، حقیقت همین است. من او را دوست ندارم، هیچوقت نداشتهام. بدتر از آن، حتی از او خوشم هم نمیآید. پس هیچچیزی راجع به هیچ نوع عشقی نمیدانم. زندگیام خالی بوده، خالی. هیچچیزی از خالیبودن بدتر نیست. هیچچیز!"
حسین میری
عموجیمز تمام چیزهایی را که او میخواست، برایش منع کرده و تمام چیزهایی را که نمیخواست، بر سرش خراب کرده بود. او را کشته بود؛ کاملاً هم بهصورت قانونی این کار را کرده بود.
sayna.s
بارنی گفت: «مینشینیم همینجا و اگر حرف خوبی به ذهنمان رسید، میزنیم. وگرنه هیچی نمیگوییم. فکر نکنید مجبورید که با من حرف بزنید.»
ولنسی نقل کرد: «جان فاستر میگوید: "اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااینحال کاملاً راحت باشید، میتوانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمیتوانید، هرگز دوست یکدیگر نمیشوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."»
بارنی اذعان کرد: «ظاهراً این جان فاستر بعضیوقتها حرفهای خوبی میزند!»
moonlight
«یک بشقاب سیب، آتش شومینه و یک کتاب خوب برای خواندن جایگزین خوبی برای بهشت است.»
miracle
«مشکل شما این است که به حد کافی نمیخندید.»
miracle
اگر تجربههایت را بخری، مال خودت میشوند. پس دیگر اهمیتی ندارد چقدر به ازای آنها تاوان بدهی. تجربهٔ دیگران هیچوقت جایش را نمیگیرد.
miracle
زندگی نمیتواند بهخاطر ظهور تراژدی از حرکت بماند.
miracle
«اوه، ولی میدانید، ما همه مردهایم، تمام خاندان استیرلینگ. بعضیهامان دفن شدهایم و بعضیهامان نه، حدأقل نه هنوز. تنها فرقمان همین است.»
miracle
او که تقریباً از هر چیزی در زندگی میترسید، از مرگ نمیترسید. حتی ذرهای هم به نظرش ترسناک نمیرسید.
miracle
جان فاستر نوشته بود: «ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
miracle
ولنسی مدتها پیش مطمئن شده بود که ترجیح میدهد به خدا توهین کند ولی به عمهولینگتون، نه؛ چون خدا ممکن بود او را ببخشد، ولی عمهولینگتون هیچوقت او را نمیبخشید.
miracle
مجبورم به زندگی ادامه بدهم، چون نمیتوانم از آن دست بکشم
miracle
ولنسی نقل کرد: «جان فاستر میگوید: "اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااینحال کاملاً راحت باشید، میتوانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمیتوانید، هرگز دوست یکدیگر نمیشوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."»
بارنی اذعان کرد: «ظاهراً این جان فاستر بعضیوقتها حرفهای خوبی میزند!»
روح سرگردان
کنار همدیگر تا لبهٔ دنیا میرویم. دوست دارم همهٔ دنیا را نشانت بدهم و دوباره با چشمهای تو همهٔ آن را ببینم. دختر یک میلیون چیز مختلف هست که میخواهم نشانت بدهم، همراه تو انجام بدهم و به تو بگویم.
noor_rbe
تمام چیزهای تحقیرآمیزی را که در گذشته، شبها به سراغش میآمدند و آزارش میدادند، تمام بیعدالتیها و سرخوردگیها را، فراموش کرده بود. انگار که تمامشان برای کس دیگری اتفاق افتاده بودند نه او، ولنسی اسنیث، که همواره خوشبخت بوده.
به بارنی گفت: «حالا میفهمم تولد دوباره یعنی چی.»
pardis
لحظهای که یک زن متوجه میشود هیچ دلیلی برای زندگیکردن ندارد، نه عشق، نه وظیفه، نه هدف و نه امید، لحظهای به تلخی مرگ است.
pardis
لحظهای که یک زن متوجه میشود هیچ دلیلی برای زندگیکردن ندارد، نه عشق، نه وظیفه، نه هدف و نه امید، لحظهای به تلخی مرگ است.
sepideh ei
از وقتیکه به یاد داشت، زندگیاش یکنواخت و خاکستری، بدون حتی لحظهای به رنگ زرشکی یا ارغوانی بود.
sepideh ei
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۸۱,۰۰۰۴۰%
تومان