بریدههایی از کتاب قصر آبی
۴٫۵
(۷۴۴)
اگر مرگی در کار نبود، چه کسی میتوانست زندگی را تحمل کند؟"
zahra ak
خیلی دوستش داشتم، هنوز هم دوستش دارم، همیشه دوستش خواهم داشت.
zahra ak
اگر تجربههایت را بخری، مال خودت میشوند. پس دیگر اهمیتی ندارد چقدر به ازای آنها تاوان بدهی. تجربهٔ دیگران هیچوقت جایش را نمیگیرد.
zahra ak
من هیچوقت درستوحسابی زندگی نکردهام. فقط نفس میکشیدهام.
zahra ak
همیشه به باد حسودی میکرد. به آزادیاش. به اینکه هرجا خوش داشته باشد، میوزد. در میان تپهها، بر فراز دریاچهها. چه طعم و چه نشاطی داشت! چه ماجراهای سحرانگیزی را که پشت سر نمیگذاشت!
zahra ak
عشق آخرین ترسش را هم سوزانده بود.
عشق! این تسخیر جسم و روح و ذهن عجب گزنده، عذابآور و بیاندازه شیرین بود!
zahra ak
«ترس گناه اصلی است. تقریباً تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد.»
zahra ak
اصلاً نمیدانست چرا دارد از سر تا پا میلرزد. مطمئناً بهخاطر قلبش بود، فقط ایکاش او متوجهش نمیشد!
zahra ak
«گفت: "سیسی گی دارد میمیرد و مایهٔ ننگ و شرمندگی است که در یک جماعت مسیحی هیچکسی نیست که موقع مرگ کاری برایش انجام بدهد. هر چیزی هم که بوده و هر کاری هم که کرده، بالأخره یک انسان است."»
zahra ak
ایکاش میتوانستم توی جفتشان به یک اندازه باشم.»
ولنسی متفکرانه گفت: «مگر این دنیا همین شکلی نیست؟»
zahra ak
ما همه مردهایم، تمام خاندان استیرلینگ. بعضیهامان دفن شدهایم و بعضیهامان نه، حدأقل نه هنوز. تنها فرقمان همین است
zahra ak
تا وقتی زندگی پابرجاست، ترس هم وجود دارد.
zahra ak
زندگیام خالی بوده، خالی. هیچچیزی از خالیبودن بدتر نیست. هیچچیز!"
zahra ak
درحالیکه ساعات تاریک سپری میشدند، سرکشی در روحش جوشید؛ نه بهخاطر اینکه هیچ آیندهای نداشت، بلکه بهخاطر اینکه هیچ گذشتهای نیز نداشت
zahra ak
عادلانه نبود درحالیکه هیچوقت زندگی نکرده، مجبور باشد بمیرد.
zahra ak
خانم فردریک گفت: «به نظرم، اگر کسی تصمیم بگیرد که سرما نخورد، سرما نمیخورد.»
پس مشکل از اینجا بود. همهاش تقصیر خود ولنسی بود.
Narges Iran
با تلخی فکر کرد که در تمام طول زندگیاش همیشه از چیزی ترسیده بود. حتی در اولین خاطراتی که از زندگیاش داشت، به یاد میآورد که با تمام وجود از خرس سیاه بزرگی که به گفتهٔ دخترعمه استیکلز در گنجهٔ زیر راهپله زندگی میکرد، میترسید.
«و همیشه هم همینجوری میمانم، میدانم. کاری از دستم برنمیآید. نمیدانم چه احساسی دارد که دائم لرز به تن آدم نباشد.»
Narges Iran
«توی دنیا تنها چیز قابلاطمینان جدول ضرب است.»
sayna.s
اگر مرگی در کار نبود، چه کسی میتوانست زندگی را تحمل کند؟
حسین میری
زندگی نمیتواند بهخاطر ظهور تراژدی از حرکت بماند. حتی اگر پسر آدم بمیرد، همچنان باید غذا آماده کرد و حتی اگر تنها دختر آدم دارد دیوانه میشود، باید ایوان خانه را تعمیر کرد.
حسین میری
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۸۱,۰۰۰۴۰%
تومان