بریدههایی از کتاب قصر آبی
۴٫۵
(۷۴۴)
«نمیدانیم کجا داریم میرویم، ولی خود رفتن مزه میدهد، مگر نه؟»
Naarvanam
هرموقع هوای هر کار احمقانهای به سرت زد، انجامش بدهی. اگر این آزادی نبود، دیگر چی آزادی محسوب میشد؟
Naarvanam
«دیدی! این تنها آزادیای است که میتوانیم به آن امید داشته باشیم، آزادی انتخاب بندمان.
Naarvanam
«بهتر نیست قلب آدم بشکند تا اینکه پژمرده بشود؟ قبل از اینکه بشکند، حتماً احساسات شگفتانگیزی را تجربه کرده. همین به زحمت درد و رنجش میارزد.»
Naarvanam
خانم فردریک با کجخلقی گفت: «من نمیفهمم چرا خدا مدتها پیش شر او را از سر ما کم نکرده!» انگار که فکر میکرد مشیت الهی دیر کرده بود و به یک یادآوری دوستانه نیاز داشت.
Naarvanam
او آدم سرکش سرخوش جذاب و وقیحی بود که مثل پرچم آتشین انقلاب و اعتراض در مقابل آداب اجتماعی کسلکنندهٔ دیروود و سنتهایش ایستاده بود
Naarvanam
«تمام عمرم سعی کردهام بقیه را راضی کنم و شکست خوردم. بعد از این خودم را راضی میکنم! دیگر هیچوقت به چیزی تظاهر نمیکنم. تمام عمرم با دروغ و تظاهر و طفرهرفتن زندگی کردهام. گفتن حقیقت چه نعمت بزرگی است! ممکن است نتوانم خیلی از کارهایی را که میخواهم، بکنم، ولی دیگر هیچ کاری را که نخواهم، نمیکنم. مادر میتواند لبهایش را هفتهها جمع کند، به من ربطی ندارد. "ناامید آزاد است، امیدوار اسیر."»
Naarvanam
"اینقدر کارهای بد کمی انجام دادهام که مجبورند به همان قدیمیها چنگ بیندازند! من هیچوقت حتی با کسی دعوا هم نکردهام. من هیچ دشمنی ندارم. چقدر بیبخارم که هیچوقت حتی یک دشمن هم نداشتهام!"
Naarvanam
یادم است یک بار جایی خواندم که در زندگی هر زن ساعت مخصوصی وجود دارد که اگر پیدایش کند، تا آخر عمر خوشحال خواهد بود. اگر فقط بتوانم آن یک ساعت را پیدا کنم، با آرامش میمیرم."
Naarvanam
عادلانه نبود درحالیکه هیچوقت زندگی نکرده، مجبور باشد بمیرد.
Naarvanam
خواندن کتابهایی که ذهن و دین را پرورش میدادند، مشکلی نداشت و حتی تحسینبرانگیز هم بود، اما کتابی که لذتبخش بود، خطرناک به شمار میرفت.
Naarvanam
عمهایزابل افتخار میکرد که افکارش را بیان میکند، اما وقتی بقیه افکار خودشان را به او میگفتند، چندان خوشش نمیآمد.
Naarvanam
"و مجبورم به زندگی ادامه بدهم، چون نمیتوانم از آن دست بکشم. شاید مجبور بشوم هشتاد سال زندگی کنم. خیلی وحشتناک است که مجبوریم اینقدر زندگی کنیم! فکرش حالم را به هم میزند."
Naarvanam
تکلیف آدم با یک جنازه معلوم است، دیگر هیچ اتفاقی برای آن نمیافتد. اما تا وقتی زندگی پابرجاست، ترس هم وجود دارد.
سیاوش ایزد
"ناامید آزاد است، امیدوار اسیر."
سیاوش ایزد
ولنسی فکر کرد، "اینقدر کارهای بد کمی انجام دادهام که مجبورند به همان قدیمیها چنگ بیندازند! من هیچوقت حتی با کسی دعوا هم نکردهام. من هیچ دشمنی ندارم. چقدر بیبخارم که هیچوقت حتی یک دشمن هم نداشتهام!"
سیاوش ایزد
ولنسی مجله را محکم بست. "جادوی بالها" را باز کرد. چشمانش به بندی افتاد که زندگیاش را تغییر داد.
جان فاستر نوشته بود: «ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
سیاوش ایزد
«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
Call_Me_Mahi
"وقتی نمیتوانی طعمه به قلاب کنی، رفتن پی ماهیگیری بیفایده است.
سیاوش ایزد
لحظهای که یک زن متوجه میشود هیچ دلیلی برای زندگیکردن ندارد، نه عشق، نه وظیفه، نه هدف و نه امید، لحظهای به تلخی مرگ است.
سیاوش ایزد
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۸۱,۰۰۰۴۰%
تومان