بریدههایی از کتاب پاییز پرستوی سفید
۴٫۵
(۱۱)
کاش من و جیران هم کنارِ هم بهخواب میرفتیم و صدسالِ دیگر وسط یک سرزمین دیگر بیدار میشدیم. آنوقت نه کسی میشناختمان و نه از کسی میترسیدیم. لازم هم نبود حرفهایمان را هی از اینوآن قایم کنیم.
n re
یککارِ دیگر هم خوب از دستمان برمیآید: رقص. خوب میرقصیم. بیشتر آنهایی که خوب فوتبال بازی میکنند، رقص خوبی هم دارند. شاید اصلاً بههمینخاطر است که فوتبالمان هم قشنگ و دیدنی است. صدای سازونقاره، نیانبان یا اُرگ که بلند بشود، همه در چشمبههمزدنی از راه میرسند. درست مثل بُرادههای آهن که دورِ آهنربا جمع میشوند. فرقی هم نمیکند عروسی مالِ کیست. همین که توی یکی از کوچههای حیدرآباد باشد، به ساعت نمیکشد که بچّهحیدرآبادیها اگر زیر لحاف هم باشند، مثل آدمهایی که از خودشان اختیاری ندارند، از جا بلند میشوند و رقصکنان از خانههایشان میزنند بیرون. میبینی که چندنفر همینطور دارند میرقصند و میدوند به طرف کوچهای که صدای اُرگ از آن بلند شده. به اوّل کوچه که میرسند، رقصشان را با آهنگی که صدایش میآید، هماهنگ میکنند. رقصکنان وارد عروسیخانه میشوند و مستقیم میروند وسط میدان. همه برایشان کِل میزنند و ولولهای میافتد توی میدان رقص.
n re
بعضیوقتها خیلی سخت است که آدم بهگریه نیافتد.
n re
نمیدانم چرا بعضی از آدمها انگار قسم خوردهاند که هر جا پا میگذارند سراندرپای آنجا را به گند بکشند. بعضی از آدمها اصلاً نیاز هم نیست چیزی بگویند. حتّی نیاز نیست حرکت خاصی بکنند. همین که نگاهت کنند یا اخمی به دکوپوزشان بیاورند، خستگی و تنهایی توی تنت میماسد. امان از آدمهایی که انگار قسم خوردهاند که هرجا رسیدند حالِ بدِ آدمها را بدتر کنند!
n re
زل زدهام به چشمهایش. چشمهایی که انگار هزارهزار رمزوراز دارند و به قول بُوْجی تا خانه کسی را خراب نکنند دستبردار نیستند.
n re
کارِ دل، خیلی بالاوپایین داره! نمیتونم بگم دنبالِ دلت نرو.
n re
تا وقتی هم اونجا بود اصلاً حواسم نبود که بعداً یههو دلم براش تنگ میشه. فقط وقتی برگشتم خونه دیدم دلم میخواد زود ببینمش
n re
«تنها دلیل من که خدا هست و
این جهان زیباست،
لبخندِ چشم توست ...».
n re
پشیمونی کارای نکرده، دل آدمو خون میکنه. آدمو پیر میکنه. پشیمونیِ راههای نرفته آدمو خوردوخمیر میکنه
n re
اگه آدم مثلاً چیزیو دوست داشته باشه و بخواد بِره دنبالش... بخواد بره دنبالش ولی بترسه همه مسخرهش کنن، بترسه از اینکه خندهزارِ مردم بشه، باید چه کار کنه؟
- هوم! نباید بترسه! آدمی که بترسه خودشو مفت میفروشه. مفت! اون چیزی رو هم که دوست داره پایمال میکنه. اگه دلت چیزیو خواست، خب، برو دنبالش. آدم که همیشه فرصت نداره بِره دنبال چیزی که خاطرشو میخواد.
n re
حجم
۲۹۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۰۸ صفحه
حجم
۲۹۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۰۸ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان