بریدههایی از کتاب پاییز پرستوی سفید
۴٫۵
(۱۱)
عجیب است که حتماً نباید سالها بگذرد تا بزرگ بشوی. گاهی فقط یک بعدازظهر، یک شب کافی است که از دنیای بچّگی پرتت کند بیرون.
pinkviolet
عجیب است که حتماً نباید سالها بگذرد تا بزرگ بشوی. گاهی فقط یک بعدازظهر، یک شب کافی است که از دنیای بچّگی پرتت کند بیرون.
کاربر ۱۴۲۲۷۵۸
«احبک و احب کلمن یحبک»
*Zahra*
«زندگی به امید بَنده،
n re
چهطور به او بگویم از همان روز که دیدمش، چیزی در من به آخر رسید و جهان دیگری شروع شد؟
*Zahra*
خانه، یکمشت درودیوارهای روی سر هم تلنبار شده، نیست. خانه جایی است که میدانی همین الان آدمهایی که دوستشان داری منتظر آمدنت هستند. منتظرِ اینکه از راه برسی و آنها خستگیها و دربهدریهایی را که از کف خیابانها با خودت آوردهای، از تنت بیرون کنند. خانه جایی است که میدانی همینکه به آن پا گذاشتی، غصههایت همان بیرون میمانند و میروند پی کارشان. توی خانههای واقعی آدمهایی زندگی میکنند که بیآنکه چیزی بگویند، به تو میفهمانند که تمام دنیایشان هستی.
n re
همهش هم بد نیست. همهش هم تلخ و بیروال نیست. از این روزا هم کم ندیدیم. چرخ روزگار هم همهش اینجوری نمیگرده
n re
از کنار او رفتن سخت است. کنار او که هستم انگار بزرگ و بزرگتر میشوم. آرامتر و عاقلتر. شخصیّتی که در کنار او پیدا میکنم، برایم عجیب و ناشناخته است.
n re
بغض میکنم. هِی گلویم تنگ میشود. دلم میخواهد با کسی حرف بزنم. نه هرکسی. کسی که کتابی خوانده باشد. کسی که بداند «دوست» یعنی چه و «ازدسترفته» چه درد بزرگی است
n re
میگویم: «عفّت! شیمیدرمانی یعنی چی؟». یکهو چشمهایش از هم میدرند. وحشت عجیبی میدود به تمامِ صورتش. لبهایش میلرزند: «وایِ بر من! کدوم بدبخت میخواد شیمیدرمانی بشه؟». هیولایی که آن روز مجبورم کرد دهان جابر را پُر از خون کنم، ته دلم پنجه میکشد. دوباره با دستپاچگی میگوید:
- برا کی پرسیدی؟
- یکی از بچّههای شهر.
نفس راحتی میکشد.
- بندِ دلم پاره شد. فکر کردم یکی از قوموخویشا سرطان گرفته. البتّه خدا نصیب هیشکی نکنه. نصیبِ گرگ بیابون هم نکنه.
دلم میخواهد بگویم آخر تو چه میدانی گاهی یک نفر میشود همهٔ قوموخویشت. همهٔ ایلوتبارت. همهٔ طایفهات. میشود خلاصهٔ همهٔ آدمهایی که دوستشان داری. که دوستشان داشتهای.
*Zahra*
هیچوقت، هیچوقت زمان بهتندی لحظههایی که کنار او هستم، نمیگذرد.
n re
امّا چهطور از چیزی که وسط سینهٔ خودم خانه کرده، فرار کنم؟
*Zahra*
مرگ هروقت باشد و هرجا باشد، بیموقعترین و غیرطبیعیترین اتّفاق جهان است.
Mary gholami
بدبختی بزرگِ زندگی، مردن نیست. دوستنداشتن است. بدبختی بزرگِ زندگی پیدانکردن آدمهایی است که بتوانی تا آخرِ دنیا، تا ابد دوستشان داشته باشی.
Mary gholami
امان از حرفهایی که رویمان نمیشود بزنیم. امان از حرفهایی که تا ابد ته دلمان میمانند. حرفهایی که هیچوقت و هیججای دیگر هم نمیشود خرجشان کرد.
Mary gholami
حتماً نباید سالها بگذرد تا بزرگ بشوی. گاهی فقط یک بعدازظهر، یک شب کافی است که از دنیای بچّگی پرتت کند بیرون.
Mary gholami
بدبختی بزرگِ زندگی، مردن نیست. دوستنداشتن است. بدبختی بزرگِ زندگی پیدانکردن آدمهایی است که بتوانی تا آخرِ دنیا، تا ابد دوستشان داشته باشی.
n re
میشود. از یکجایی به بعد، آدم هر چهقدر هم خیالبافیاش خوب باشد، نمیتواند خودش را گول بزند.
n re
امان از حرفهایی که رویمان نمیشود بزنیم. امان از حرفهایی که تا ابد ته دلمان میمانند. حرفهایی که هیچوقت و هیججای دیگر هم نمیشود خرجشان کرد.
n re
بغضش میترکد. دلم پایین میریزد. اگر او گریه کند، یعنی تمام. یعنی اینکه دنیا دارد به آخر میرسد.
n re
حجم
۲۹۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۰۸ صفحه
حجم
۲۹۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۰۸ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان