بریدههایی از کتاب شیرفروش
۳٫۱
(۳۰۸)
در این دنیای انسانهای کوچک از نعمتهای بیشمارمان تشکر نمیکردیم و از نسبی بودنشان شکایت نمیکردیم. این نسبت همان دنیای موقتی بود ـ که حساسیتها در آن فرق داشت؛ جایی که هیچکسی گذشتهای مشابه با شخص دیگری نداشت، حتی اگر یک تاریخچهٔ یکسان داشتند؛ جایی که حساسیتهای یک نفر توسط شخص دیگری بدون توجه زیر پا گذاشته میشدند ـ که مطمئناً با دنیایی که در آن اجزای خام زندگی و واکنشهای ناقص روحی با هم مخلوط میشدند یکسان بود.
ترمه🍁
بوچر ۱، هانتر ۲، روپر ۳، کلیور ۴، سکستون ۵، میسون ۶، پاپ ۷ و نان ۸ هم اسامی شغلی بودند.
ysalem
نور و هوا را از ریهام بیرون دادم و برای یک لحظه، فقط برای یک لحظهٔ خیلی کوتاه، تقریباً خندیدم.
sarar-'
سگ را کشته بودند، چون آنها را دوست داشت، چون آنها نمیتوانستند تحمل کنند کسی دوستشان داشته باشد، نمیتوانستند بیگناهی، صداقت و خوشرویی را تحمل کنند. باید او را میکشتند.
mrym_ashena
شما و کودکتان با گذشت زمان میفهمیدید که در انتخابتان اشتباه کردهاید یا نه.
moeinw
"بچهها یه چیزی رو توی زندگیتون عوض کنین و بهتون قول میدم بعد از اون همهچیز زندگیتون عوض میشه."
فتاحی
. همینطور وقتی بعضی از مردم شانههایشان را بالا میاندازند و چیزهایی درمورد زندگی میگویند: "آه، خوب تلاشکردن هیچ فایدهای نداره. بهاحتمال زیاد کار نمیکنه و ما نباید اصلاً سعی کنیم و بهجای اون بهتره خودمون رو برای ناامیدی و تلخی آماده کنیم." ولی دوستپسر احتمالی میگوید: "خب، ممکنه کار کنه. من فکر میکنم کار میکنه، پس نظرت چیه سعی کنیم؟" و حتی اگر تلاشش نتیجهای هم ندهد حداقل قبل از اینکه سعی خودش را کرده باشد راهش را بهسمت شکست هموار نکرده است
ترمه🍁
منتقد معروف کِنِت تاینان میگوید: "یک نوشتهٔ خوب به آنچه اتفاق افتاده است میپردازد و یک نوشتهٔ عالی آنچه را که اتفاق نیفتاده به تصویر میکشد."
Bluelily
قوانین پایه این بود که اگر کسی تو را کتک نمیزد یا به تو فحش نمیداد یا به شیوهای تهدیدکننده نگاهت نمیکرد، پس یعنی هیچ اتفاقی نیفتاده بود و چطور ممکن بود چیزی تو را تهدید کند که حتی وجود هم نداشت؟
سلسله جبال البرز
ازدواج یک حکم قطعی بود، یک وظیفهٔ جمعی، یک مسئولیت مهم، یعنی واکنش درست نسبت به افزایش سن، بهوجودآوردن بچههایی با دین و ایمانِ درست، یعنی تعهد و محدودیت و قواعد و پایبندی. این نبود که ازدواج نکنی و بعد از خجالت زرد شوی و بعد مثل یک پیردختر در میان یک اتاق خاکگرفته و فراموششده با حقارت بمیری.
آبـــــان🍊
بعد سرم را از پنجره بیرون بردم و فریاد زدم اگر آن ترسو حرفی برای گفتن دارد بهتر است خودش بیاید و حرفش را جلوی رویم بزند
naruto
"ولی دخترم اون چیزی که توی کتابا نمیگن اینه که تو اونو بهخاطر خودش نمیبینی، بلکه بهخاطر تصور خودت از اون و چیزی که فکر میکنی اون هست سراغش میری.
آیدا
بنابراین بله، سرت را پایین بینداز، کتابهای قدیمی بخر، کتابهای قدیمی بخوان و آن کتیبههای سفالی قدیمی را واقعاً ارزشمند بدان!
شبرنگ
حالا اگه من موقع پیادهروی کتاب نخونم و دستامو توی جیبم بذارم و نور کمی روی صورتم بتابه و درعوض، به چپوراست و جلو نگاه کنم تا خطری تهدیدم نکنه اونموقع یعنی آدم خوشحالی میشم؟"
"قضیه خوشحال بودن نیست." این غمانگیزترین جملهای بود که تا به آن روز شنیده بودم.
آبـــــان🍊
نوشتهٔ خوب به آنچه اتفاق افتاده است میپردازد و یک نوشتهٔ عالی آنچه را که اتفاق نیفتاده به تصویر میکشد.
مژده
در زندگی این را فهمیده بودم که بعضی از مردم لیاقت واقعیت را ندارند. آنها برای فهم واقعیت بهاندازهٔ کافی خوب نبودند و آنقدر قابلاحترام نبودند که واقعیت را بفهمند، درنتیجه، دروغگفتن یا بیتوجهی به آنها ایرادی نداشت، عیبی نداشت
نرگسجون
درمورد کشتار مردم هم باید بگویم که آنها عادی شده بودند، یعنی نباید نسبت به آنها سختگیری میشد، نه بهخاطر اینکه مسألهٔ پیشپاافتادهای بود، بلکه به این خاطر که بیشازحد بزرگ بودند
ATENA
آنموقع در سن هجدهسالگی در جامعهای بزرگ شده بودم که تندخویی برای مردمش عادت شده بود و قوانین پایه این بود که اگر کسی تو را کتک نمیزد یا به تو فحش نمیداد یا به شیوهای تهدیدکننده نگاهت نمیکرد، پس یعنی هیچ اتفاقی نیفتاده بود و چطور ممکن بود چیزی تو را تهدید کند که حتی وجود هم نداشت؟ آنموقع نمیدانستم که چیزی بهعنوان تجاوز به حریم شخصی وجود دارد. میتوانستم آن را احساس کنم، یکجور درک مستقیم بود، یکجور معذب شدن از شرایط بهوجودآمده و حضور کنار برخی افراد خاص، ولی آنموقع نمیدانستم معذب شدن هم مهم است، نمیدانستم این حق من است که از این گفتوگو خوشم نیاید، حق من است که نخواهم هرکسی که دلش میخواهد کنار من راه بیاید
سرگشته
"خب، ممکنه کار کنه. من فکر میکنم کار میکنه، پس نظرت چیه سعی کنیم؟" و حتی اگر تلاشش نتیجهای هم ندهد حداقل قبل از اینکه سعی خودش را کرده باشد راهش را بهسمت شکست هموار نکرده است.
سارا
پایم را روی صفحات براق پرپرشدهٔ یک مجلهٔ قدیمی گذاشتم. عکس زنی در میان آن صفحات بود. موهایش تیره و بلند بودند؛ یاغی و متلاطم. جوراب بلند زنانه پوشیده بود. بند جورابهایش هم سیاه و تورمانند بود. به من لبخند میزد، به عقب تکیه داده بود و مستقیماً به من نگاه میکرد. شاید بههمینخاطر بود که سُر خوردم و تعادلم را از دست دادم و همانطور که روی زمین فرود میآمدم بهخوبی توانستم تکهجایی بودن شخصیت آن زن را درک کنم.
ترمه🍁
حجم
۴۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۴۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
قیمت:
۴۸,۰۰۰
تومان