بریدههایی از کتاب عقاید یک دلقک
۳٫۴
(۴۶۹)
اما همین که به جای «بروید» گفت «برو»، یعنی کار تمام است. در آن واژهٔ کوتاه چنان لطافتی نهفته بود که با خودم گفتم میتواند برای یک زندگی کفایت کند و نزدیک بود گریهام بگیرد. آن کلمه را چنان بر زبان آورد که من به این نتیجه رسیدم که او میدانسته من قرار است بیایم.
Aminam
هربار که من شروع میکردم به مقایسهٔ نازیها و کمونیستها، او عصبانی میشد و میگفت: «پسرجان، فرق است میان کسی که در جنگی شرکت میکند که نتیجهاش تأسیس یک کارخانهٔ صابونسازی است و آدمی که در راه چیزی جان میسپارد که میتوان به آن ایمان داشت.
Aminam
یک لحظه به سرم زد بلند شوم و کشوها را باز کنم و لباسهای زیرش را ببینم، ولی بعد بیخیال شدم. فکر میکنم هیچوقت، حتی اگر واقعآ با زنی ازدواج بکنم، هم لباسهای زیرش را نمیبینم.
Aminam
«لباسهای ما را همیشه خانم هوبر میشوید. اما نمیتوانستم این ملحفهها را بدهم به او، چون همهٔ شهر خبردار میشدند که من و تو چه کردهایم. حتی فکر کردم بیندازمشان دور، ولی بعد دیدم حیف است.
Aminam
دیگر هیچ رغبتی نداشتم که این خانهٔ کوچک را ترک کنم و بیرون از آن مسئولیتی را بپذیرم، مثلا پذیرفتن مسئولیت کاری که با ماری کرده بودم، نزد گروه دختران، لئو، و حتی پدر و مادرم که بالاخره یکجوری خبردار میشدند. ترجیح میدادم همانجا بمانم، تا آخر عمر آبنبات و دفتر مشق بفروشم و شبها با ماری توی تخت دراز بکشم و پیشش بخوابم، واقعآ پیشش بخوابم و او هم دستهایش را زیر بغل من بگذارد، درست مثل همین چند ساعت قبل.
Aminam
آن کنار، در اتاق موسیقی، لئو داشت مازورکایی از شوپن را مینواخت. آنوقتها میخواست موسیقی بخواند. صبحها ساعت پنج ونیم بیدار میشد و قبل از مدرسه کمی تمرین میکرد.
Aminam
لئو هم خیلی سر این موضوع حساسیت داشت که در رفتارش چیزی را به پزدادن تعبیر نکنند.
Aminam
اگر او حالا رفته و با تسوپفنر همان کارهایی را میکند که زمانی با من میکرد، دارد مرتکب کاری میشود که در همان کتابهای خودش به نام فحشا و زنای محصنه از آن یاد میشود.
Aminam
بعد زُمرویلد داستان نویسندهٔ کاتولیکی را تعریف کرد که مدتی دراز با یک زن مطلّقه زندگی میکرده است. وقتی سرانجام این زن را عقد میکند، یک اسقف اعظم به او میگوید: «میگویم بِزِویتس عزیزم، نمیتوانستی صیغهاش کنی؟» همه سرخوشانه به این داستان خندیدند، مخصوصآ خانم کینکل که به شکل شرمآوری میخندید. تنها کسی که نخندید تسوپفنر بود. از این کارش خوشم آمد. ماری هم نخندید.
Aminam
«فقیربودن وحشتناک است، اما جانکندن و حساب دخل را به خرج رساندن ــ یعنی همان وضعی که بیشتر آدمها دارند ــ هم واقعآ ناگوار است.»
Aminam
گفتم: «نه، درجا میروم و آگوستینِ خودم را توی آتش میاندازم.»
کم وبیش با سرخوشی گفت: «بله بله، بیندازیدش توی آتش. خدا به همراهتان.» نزدیک بود بگویم متشکرم، ولی به نظرم بیجا آمد.
سينا
مدتهاست که دیگر با کسی دربارهٔ پول یا هنر حرف نمیزنم. وقتی این دو کنار هم قرار میگیرند، همیشه یک جای کار میلنگد. معمولا برای هنر یا بیشتر از آنکه لازم است پول خرج میکنند یا کمتر.
afsoon
زُمرویلد گفت: «بدون آقای درکوم، چه بر سر شهر خوب و قدیمی ما و اهالی متدین آن میآمد؟» این حرف او هم ناراحتم کرد، چون درکوم پیر برایم تعریف کرده بود که زُمرویلد سعی میکرده بچههای مدرسهٔ کاتولیکی را که از او آبنبات و مداد میخریدند، از رفتن به مغازهاش منع کند. گفتم: «بدون آقای درکوم، وضع شهر خوب و قدیمی ما و اهالی متدینش از اینکه هست هم کثافتتر میشد. او دستکم ریاکار نیست.»
ترانه
افکار پلید، وسوسههای شیطانی و تهدید دائم و بیگذشت آتش جاودانی دوزخ بر سر انسان سایه انداخته بود. اگر میخواست از اینهمه نجات پیدا کند، باید نفس خود را مهار میکرد و راه مهار نفس هم آزردن آن بود.
Masoud Shabani
با هر لقمهای که میخوردم، مادرم چنان نگاهم میکرد، انگار دارم مال پدرش را میخورم
rezaat98
تنها تعداد اندکی از نازیها به جبهه فرستاده شدند و تقریبآ هیچکدام از بهخاکافتادگان نازی نبودند
Hossein Shokhmgar
هنرمند مثل زنی است که جز عاشقیکردن کاری بلد نیست و هر نرهخری از راه برسد، میتواند او را گول بزند. سوءاستفاده از هیچکس آسانتر از سوءاستفاده از هنرمندان و زنان نیست.
محمدحسین
آدمی که از بیرون به زندگی کسی نگاه میکند ــ البته همهٔ آدمهای این دنیا از بیرون همدیگر را میبینند ــ وضع او را همیشه بهتر یا بدتر از چیزی میپندارد که واقعآ هست، خواه پای بدبختی در میان باشد یا خوشبختی، شکست عشقی یا «افول هنری».
ترانه
برای پنهانشدن یک حرفهای، هیچجا بهتر از گروه تازهکارها نیست
راستین
(من الکلی نیستم، اما از وقتی ماری رفته است، الکل به من میسازد.)
غزل
حجم
۳۱۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
حجم
۳۱۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
۵۲,۵۰۰۳۰%
تومان