بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شب‌های روشن | صفحه ۳۳ | طاقچه
کتاب شب‌های روشن اثر فئودور داستایفسکی

بریده‌هایی از کتاب شب‌های روشن

۳٫۹
(۴۹۳)
آخر هرکسی که سرش به تنش بیرزد و سروپز آبرومندانه‌ای داشته باشد و مثلا درشکه سوار شود، فورآ در نظر من به آدم محترم خانواده‌داری مبدل می‌شود که همین‌که کار روزانه‌اش در اداره تمام شد بی‌آن‌که حتی چمدانی بردارد روانهٔ ییلاق می‌شود و در امن و صفای خانوادهٔ خود جا خوش می‌کند
کاربر ۸۶۶۹۵۴
ما در عین درماندگی شوربختی دیگران را شدیدتر احساس می‌کنیم. احساس انسان نابود نمی‌شود، پرعیارتر می‌شود.
کسی درونم ، من است :)
با خود می‌گویی نگاه کن، ببین این دنیا چه سرد می‌شود. سال‌ها همچنان می‌گذرد و بعد از آن‌ها تنهایی غمبار است و عصای نااستوار پیری به دستت می‌دهد و بعد حسرت است و نومیدی. دنیای رؤیاهای رنگین رنگ می‌بازد، رؤیاهایت مثل گل‌های پژمرده گردن خم می‌کنند و مثل برگ‌های زرد از درخت خزان‌زده می‌ریزند.
کسی درونم ، من است :)
مرد خیال‌باز بیهوده خاکستر خواب‌های کهنه را زیرورو می‌کند و در آن‌ها شرارکی می‌جوید تا بر آن بدمد و آن را شعله‌ور کند و با آتشِ بازافروخته دلِ سردی‌گرفتهٔ خود را گرم کند و باز آنچه در گذشته آن‌قدر دلنشین و روح‌انگیز بود و خون را به جوش می‌آورد و چشم‌ها را پراشک می‌کرد و فریبش شیرین بود دوباره زنده کند.
کسی درونم ، من است :)
خدای من، یک دقیقهٔ تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟
jalal
ناستنکای عزیز من، مثل این است که زندگی جور دیگری است و با آن‌که در اطراف ما می‌جوشد از زمین تا آسمان فرق دارد. انگاری این زندگی مال اقلیم بسیار بسیار دور و ناشناخته‌ای است و با عصر بسیار جدی ما کاری ندارد. این زندگی مخلوطی است از یک چیز بسیار زیبا و خیال‌انگیز که از یک آتش آرمانی درخشان است با یک چیزی که افسوس، ناستنکا، اگر نگویم فوق‌العاده پست و پلید است، دست‌کم از ظرافت شاعرانه دور است و به قدری مبتذل که نمی‌دانید.»
yumi
دستپاچه شدم و با تعجب گفتم: «داستان زندگی‌ام؟ چه داستانی؟ کی به شما گفت که زندگی من داستانی دارد؟ من هیچ داستانی ندارم که...» حرفم را برید که: «چطور زندگی‌تان داستانی ندارد؟ پس چه‌جور زندگی کرده‌اید؟» «چطور ندارد! بی داستان! همین‌طور! به قول معروف دیمی! تک وتنها! مطلقآ تنها! شما می‌فهمید "تنها" یعنی چه؟» «یعنی چه؟ یعنی هیچ‌وقت هیچ‌کس را نمی‌دیدید؟» «نه، دیدن که چرا! همه را می‌بینم. ولی با این‌همه تنهایم!» «یعنی با هیچ‌کس حرف نمی‌زنید؟» «به معنای دقیق کلمه، با هیچ‌کس!»
yumi
دستپاچه شدم و با تعجب گفتم: «داستان زندگی‌ام؟ چه داستانی؟ کی به شما گفت که زندگی من داستانی دارد؟ من هیچ داستانی ندارم که...» حرفم را برید که: «چطور زندگی‌تان داستانی ندارد؟ پس چه‌جور زندگی کرده‌اید؟» «چطور ندارد! بی داستان! همین‌طور! به قول معروف دیمی! تک وتنها! مطلقآ تنها! شما می‌فهمید "تنها" یعنی چه؟»
yumi
شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
کاربر ۱۲۶۶۹۷۰
حتی بهترین آدم‌ها همیشه چیزی را پنهان می‌کنند؟ چرا حرف چیزهایی که در دل دارند با هم نمی‌زنند؟ جایی که می‌دانند که حرف‌هاشان با باد هوا هدر نمی‌رود چرا چیزهایی را که در دل دارند بر زبان نمی‌آورند؟ چرا ظاهر همه طوری است که انگاری تلخ‌اندیش‌تر از آنند که به‌راستی هستند، طوری که انگاری می‌ترسند اگر آنچه در دل دارند به‌صراحت بگویند احساسات خود را لگدمال کرده باشند؟...»
e.mahdian

حجم

۷۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۱ صفحه

حجم

۷۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۱ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۳۲
۳۳
صفحه بعد