بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دوستش داشتم | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دوستش داشتم

بریده‌هایی از کتاب دوستش داشتم

نویسنده:آنا گاوالدا
انتشارات:نشر ماهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۴۸ رأی
۳٫۵
(۴۸)
آفرین به ما، چون همه‌چیز را خاک کرده‌ایم، دوستانمان را، رؤیاهایمان را، عشق‌هایمان را، و حالا نوبت خودمان رسیده! دست مریزاد رفقا.
Kosar
«من اگر عاشق تو بودم، گوشِت را می‌گرفتم و برت می‌گرداندم توی نور روز. تو یک چیزی در اختیار داری و خودت هم این را می‌دانی. مسئولیت آن را به عهده بگیر، مسئولیت استعدادهایت را. این مسئولیت را به عهده بگیر. اگر عاشقت بودم، می‌آوردمت و می‌نشاندمت و به تو می‌گفتم: "حالا نوبت توست. نوبت توست که بازی کنی، کلوئه. نشان بده که چندمرده حلاجی."»
Kosar
و بعد، درست زمانی که منتظرش نبودم، بر سرم هوار شد. و من... من عاشق زنی شدم. عشق به سراغم آمد، همان‌طور که بیماری می‌آید. بی‌آن‌که بخواهم، بی‌آن‌که به آن اعتقاد داشته باشم، خلاف میلم، و بی‌آن‌که بتوانم از خودم دفاع کنم. و بعد...» سینه‌اش را صاف کرد. «از دستش دادم، ناگهانی، همان‌طور که عاشق شده بودم.»
Kosar
«اصلا کسی تا حالا جرئت کرده با شما مخالفت کند؟» «کسی که نه، اما خود زندگی چرا.»
Kosar
پل بیش‌تر اوقاتش را توی همین ویلا می‌گذراند و تقریبآ دیگر بیرون نمی‌رفت. نقاشی می‌کرد و کتاب می‌خواند. از بی‌خوابی شکایت داشت. خیلی درد می‌کشید. دائم سرفه می‌کرد. بعدش هم مُرد. در بیست ویک سالگی.
دختر گرانبها
یک پایان تلخ خیلی بهتر از تلخی بی‌پایان است.
yasi
چرا متوجه هیچ‌چیز نبودم؟ زندگی که فقط جنگ قدرت نبود. با پول نمی‌شد هر چیزی را خرید و هر ضرری را جبران کرد. یعنی داشتم وانمود می‌کردم که توی باغ نیستم؟ اصلا قلب داشتم؟ واقعآ آدم رقت‌انگیزی بودم. رقت‌انگیز...
Kosar
درست وقتی که فکر می‌کنیم جای پایمان محکم است، تازه افتاده‌ایم توی تله. آن‌وقت است که تصمیم‌هایی می‌گیریم، تعهداتی می‌دهیم، خطرهایی را می‌پذیریم، وام می‌گیریم، خانه می‌خریم، بچه‌دار می‌شویم، اتاق بچه‌ها را صورتی می‌کنیم و شب‌ها بغل هم می‌خوابیم. تعجب می‌کنیم از این... چی می‌گویند؟ از این تفاهم. بله، وقتی خوشبخت بودیم، این کلمه را به کار می‌بردیم. حتی وقتی دیگر مثل قبل خوشبخت نبودیم هم آن را به کار می‌بردیم... تله این است که فکر کنیم خوشبختی حقمان است. چقدر احمقیم. آن‌قدر ساده‌لوحیم که لحظه‌ای باور می‌کنیم مهار زندگی‌مان را به دست داریم. مهار زندگی از دستمان در می‌رود، اما مهم نیست. چندان اهمیتی ندارد...
Kosar
«پس عشق حماقت است، نه؟ هیچ‌وقت به نتیجه نمی‌رسد؟» «چرا، به نتیجه می‌رسد. اما باید برایش جنگید...» «چطوری؟» «یک کم جنگید. هرروز یک کم. باید شهامتش را داشته باشیم که خودمان باشیم و تصمیم بگیریم که خوش...»
yasi
داشت چکار می‌کرد؟ کجا بود؟ با چه کسی؟ زندگی‌مان چی؟ بعد از این چه شکلی می‌شد؟ هرچه بیش‌تر فکر می‌کردم، بیش‌تر در خودم فرومی‌رفتم. خیلی خسته بودم. چشم‌هایم را بستم و خیال کردم که آدرین آمده. خیال کردم که از حیاط صدای موتور می‌آید، کنارم می‌نشیند، می‌بوسدم، انگشتش را روی لب‌هایم می‌گذارد تا دخترها را غافلگیر کند. هنوز می‌توانم تماس دلپذیر دستش را روی گردنم احساس کنم، صدایش را، گرمایش را، بویش را... چه خواب وخیالی.
دختر گرانبها
زندگی از هرچیزی نیرومندتر است. وانگهی، مگر ما کی هستیم که این‌همه برای خودمان اهمیت قائل می‌شویم؟ تقلا می‌کنیم و فریاد می‌زنیم، که چی؟ برای چی؟ که چی بشود؟ آن سیلوی کوچولو که پل توی همین اتاق بغلی به خاطرش مرد حالا کجاست؟ چی بر سرش آمد؟
wraith
«اما من می‌دانم. به من اعتماد کن، کلوئه. من چیز زیادی نمی‌دانم، اما این یکی را می‌دانم. من عاقل‌تر از آدم‌های دیگر نیستم، اما دوتا پیراهن بیش‌تر از تو پاره کرده‌ام و تجربه‌ام بیش‌تر است. حواست هست؟ زندگی، حتی وقتی انکارش می‌کنی، حتی وقتی به آن بی‌اعتنایی، حتی وقتی از قبولش سر باز می‌زنی، از تو قوی‌تر است. از همه‌چیز قوی‌تر است. آدم‌ها از اردوگاه‌های کار اجباری برگشتند و دوباره زادوولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه شده بودند، مرگ نزدیکان و خاکسترشدن خان ومانشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوس دویدند، دوباره دربارهٔ هوا حرف زدند و دخترهایشان را شوهر دادند. باورکردنی نیست، اما همین است دیگر.
wraith

حجم

۱۰۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۴ صفحه

حجم

۱۰۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد