دریا؛ جایی هیجانآور، آبی تیره با برآمدگیهایی سپید.
مهیار
غروب است. دریا طلاییرنگ و دارای نقطههای سفید نور است که با نوعی رضایت از خود، زیر آسمانی که به رنگ سبز روشن درآمده آرامآرام به ساحل میآیند. این فضایی که من میخواهم تمام زندگیام را در آن خلاصه کنم؛ چقدر وسیع و تهی است.
مهیار
یکی از رازهای داشتن زندگی شاد، لذتهای کوتاه و مداوم است؛ و اگر این لذتها کمهزینه و سهلالوصول باشند که چه بهتر.
مهیار
چقدر حسرت میخورم که زودتر دفتر خاطرات درست نکردم؛ چه چیزها که در آن ثبت نمیشد! اما حالا اتفاقهای مهم و اصلی زندگیام تمام شده و چیزی جز «تفکر در آرامش» باقی نمانده است؛ تفکر دربارهٔ پشیمانی از یک زندگی خودخواهانه؟ نه دقیقاً؛ ولی چیزی شبیه به این.
n re
ماهیت وجودی ما چه قمار عجیبوغریبی است. تصمیم گرفتیم الف را بهجای ب انجام دهیم و سپس هر دو جاده کاملاً از هم دور شدند و ممکن است در پایان به بهشت یا جهنم منتهی شوند.
عطایا