- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب تهوع
- بریدهها
بریدههایی از کتاب تهوع
۳٫۵
(۱۴)
کنار بخاری به زحمت در حال هضم غذایم هستم. پیشاپیش میدانم که روزم به هدر رفته است؛ هیچ کار به دردبخوری نخواهم کرد، شاید مگر پس از تاریک شدن هوا.
parissa
گذشته، زینت کسانی است که گذشتهای دارند.
parissa
«او انسانی است بدون اهمیت اجتماعی
اوفقط و فقط یک فرد است»
آســاره
تصور نمیکنم «بتوان تنهایی را با کسی شریک شد»
Melika
خانمهای واقعی قیمت اجناس را نمیدانند، از خل بازیهای مؤدبانه خوششان میآید. چشمانشان گلهای زیبا و معصومی را میمانند، گلهای گلخانهای.
parissa
فکر میکنم شباهت یک روز با روز دیگر به خاطر تنبلی دنیاست.
آیلین :):
چقدر دلم میخواهد بخوابم. خیلی از ساعت خوابم گذشته است. نیاز به یک شب آرام دارم، فقط یک شب. بعد تمام این قضایا جاروب خواهند شد.
.
بهتر است، وقایع روز به روز نوشته شوند و برای فهم واضح و روشن آنها دفتر یادداشتهای روزانه داشت. نباید از تغییرات و وقایع پیش پا افتاده، هر قدر هم که ناچیز باشند از قلم بیفتند. به ویژه باید همه چیز را طبقهبندی کرد. باید گفت که من در این لحظه، چگونه به این میز، به این خیابان، به مردم و کیسه توتونم نگاه میکنم، چون اینها تغییر کردهاند.
آســاره
هر موجودی بیدلیل و ناخواسته متولد میشود، با ضعف زندگیاش را امتداد میدهد و با حادثهای میمیرد.
م.
خسته از نفرت وجود داشتن. میدود. چه امیدی دارد؟
م.
خاطراتم مانند سکههایی در کیسه شیطان است: وقتی کیسه باز شود، چیزی جز برگهایی خشکیده در آن نمییابند.
parissa
این پیرزن لجم را درآورده است. سرسختانه، با آن چشمان گمشدهاش یورتمه میرود. گاه وحشتزده میایستد، گویی خطری پنهان او را لمس کرده است. اکنون، زیر پنجره من است. باد دامنش را به زانوهایش چسبانده است. میایستد، روسریاش را مرتب میکند، دستانش میلرزند. دوباره راه میافتد: اکنون پشتش را میبینم. خر خاکی پیر! به نظرم میخواهد به سمت راست، یعنی به سمت بلوار نوار بپیچد. باید صد متری برود. این طور که او راه میرود، ده دقیقهای طول میکشد، ده دقیقهای که، من با پیشانی چسبیده به شیشه، باید همین طور بمانم و نگاهش کنم. بیست بار میایستد و باز راه میافتد و باز میایستد...
parissa
گاه، ناگهان آدمهایی ظاهر میشوند که حرفی میزنند و میروند و انسان در حکایاتی بی سر و ته غرق میشود؛
Giti Nava
روی تمام چیزهایی که من دوستشان دارم، روی زنگار شیروانی کارگاه ساختمانی، روی تختههای پوسیده طارمیها، یک نور ناچیز و منطقی افتاده است. نوری شبیه نگاهی که انسان پس از یک شب بیخوابی روی تصمیمات با شوق گرفته شده در شب قبل یا روی صفحاتی که بدون خطخوردگی و اصلاح نوشته است، میاندازد.
parissa
روزی که برای اولین بار بوسیدمت را به یاد نداری؟
پیروزمندانه میگویم:
ـ خیلی خوب هم به یاد دارم. در پارک کیو Kew بود، در ساحل رود تایمز.
ـ ولی چیزی را که متوجه نشدی، این بود که روی گزنهها نشسته بودم: پاهایم از نیش گزنهها پر بود و با اندک حرکتی نیشهای دیگری نصیبم میشد.
خب، مقاومت و ایستادگی کافی نبود. اما آن بوسهای که من میخواستم نثارت کنم اهمیت زیادی داشت. یک تعهد بود، یک ایثار یود، یک پیمان بود. حالا متوجه میشوی. که آن درد شدید بود، ولی من در چنین لحظهای حق نداشتم به رانهایم فکر کنم. کافی نبود درد خود را نشان ندهم؛ باید درد را حس نمیکردم.
محمد
وانگهی، شاید این یک جنون آنی بوده است. چون اکنون دیگر اثری از آن نیست. احساسات مسخره آن هفتهام، اکنون به نظرم به کلّی خندهدار میآیند
.
اگر اشتباه نکرده باشم و از تمام نشانههایی که روی هم انباشته میشوند، مقدمات دگرگونی جدیدی در زندگی من خبر میدهند، خب معلوم است که میترسم. نه از این جهت که زندگیام پربار و ارزشمند است، بلکه میترسم به زودی چیزی پیدایش یابد و مرا در خود فرو گیردم. آن وقت کجا بروم؟ آیا بازهم باید تمام طرحهایم، تحقیقاتم و کتابم را رها کنم و بروم؟ و پس از چند ماه یا چند سال دیگر درمانده و شکست خورده، میان ویرانههای جدیدی بیدار شوم؟ تا دیر نشده باید به روشنی خود را دریابم.
Havisht
زمان لخت و عریان، نرم نرمک به وجود میآید، منتظرمان میگذارد و وقتی میآید بیزارمان میکند. چون معلوم میشود از مدتها پیش، آن جا بوده است.
parissa
از ترک کردن او ناراحت نیستم، از بازگشت به انزوایم خیلی وحشت دارم.
محمد
من اطمینان دارم چیزی مانند خوره به جانش افتاده است که او را آهسته آهسته میتراشد. نه میتواند خود را دلداری دهد و نه میتواند خود را به دست بدبختیهایش بسپارد؛
Giti Nava
حجم
۲۶۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۶۸ صفحه
حجم
۲۶۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۶۸ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان