از خود میپرسم، آیا گاه آرزو نمیکند از این درد یکنواخت، از این غرولندهایی که به محض قطع آوازخواندنش از سر گرفته میشوند، یکباره خودش را خلاص کند؛ آیا دلش نمیخواهد که یک بار برای همیشه تن به رنج کشیدن بدهد و خود را در ناامیدی غرق کند؟
Giti Nava
من وجود دارم، همین و بَس. و این موضوع چنان مبهم و غیرعادی است که از آن شرم دارم.
آتیلا
پلِ نیمه دیوانه دستور داده بود، از ساعت ۹ شب به بعد، تمام عابران، به استثنای ماماها و پزشکان را توقیف کنند.
لیلی مهدوی
آیا دلش نمیخواهد که یک بار برای همیشه تن به رنج کشیدن بدهد و خود را در ناامیدی غرق کند؟ در هر حال، این کار برایش غیرممکن است: او کاملا درمانده شده است.
لیلی مهدوی
چیزی آغاز میگردد تا پایان گیرد: ماجرا دستخوش تأخیر نمیشود و تنها مرگش به آن معنا میبخشد. من به سمت و سوی این مرگ که شاید مرگ من نیز باشد، بی بازگشت کشیده میشوم. هیچ لحظهای به وجود نمیآید، جز برای به وجود آوردن لحظه بعدی. من با تمام وجود به هر لحظهای چنگ میزنم. میدانم که تنها لحظه است که جایگزینی ندارد ـ با این حال، برای ممانعت از نابود شدنش کوچکترین حرکتی نمیکنم.
Mahdy
زمان لخت و عریان، نرم نرمک به وجود میآید، منتظرمان میگذارد و وقتی میآید بیزارمان میکند. چون معلوم میشود از مدتها پیش، آن جا بوده است.
آتیلا
راستش مدتهاست که دیگر کسی دلواپس آن نیست که من وقتم را چگونه میگذرانم.
آتیلا
به نظر من نوشتن دفتر خاطرات روزانه، خطرناک است: انسان درباره همه چیز اغراق میکند، در کمین است، همیشه حقیقت را قلب میکند.
خاک