بریدههایی از کتاب مثل خون در رگ های من
۴٫۲
(۳۸۸)
تو طلوع کردی و عشق باز آمد، شعر شکوفه کرد و کبوتر شادی بالزنان بازگشت؛ تنهایی و خستگی بر خاک ریخت.
~sahar~
آیدای من! تو را به خدا! عشقت را فریاد کن تا باور کنم. پیش از آن که من از وحشت این سکوت دیوانه شوم، عشقت را فریاد کن، با من سخن بگو، حرف بزن، حرف بزن، حرف بزن، شور و حرارت بده تا من از یأسی که مرا در بر گرفته آزاد شوم... حرف بزن! پیش از آن که در کمال یأس و پریشانی به خود تلقین کنم که «نه! عشق نیست، و من تنها بازیچهیی بودم» حرف بزن؛ این تنها راه نجات من است: حرف بزن آیدا!
mahlagha
آیدای من! اگر میخواهی پیروز بشوم، به من لبخند بزن. سکوت غمآلود تو برای من با تاریکی مرگ برابر است
Arezuwishi
راستش این است. من نمیبایستی به تو نزدیک میشدم، نمیبایستی عشق پاک و بزرگ تو را متوجه خودم میکردم، نمیبایستی بگذارم تو مرا دوست بداری. من مردهیی بیش نیستم و هنگامی که تو را دیدم آخرین نفسهایم را میکشیدم. شرافتمندانه نبود که بگذارم تو مردهیی را دوست بداری.
کاربر ۱۰۲۹۵۲۶
درخت با بهار و ماهی با آب زنده است، و من با حرفهای تو.
رهگذر
اگر به تو بگویم که آیدا! این همه اصرار که به تو میکنم تا به حرف بیایی، در واقع تنها برای حرف زدن تو نیست، برای آن است که زندگی مرا به من برگردانی.
مردی که با این همه شور و حرارت به تو عشق میورزد، محتاج حرفهای توست... اگر تو بخواهی همچنان به این سکوت ادامه دهی، نمیگویم تو را خواهم گذاشت و به دنبال کار خود خواهم رفت، نه، زیرا که جز کنار تو جایی ندارم؛ بلکه، میخواهم بگویم که اگر این سکوت ادامه یابد به زودی تنها جسد سرد و مُردهیی را در آغوش خواهی گرفت که از زندگی تنها نشانهاش همان است که نفسی میکشد. میخواهم بگویم که سکوت تو، پایان غمانگیز زندگی من است.
رهگذر
شکستها تا به آن درجه روح مرا آزرده بود که تصمیم گرفتم کنج خانهام بنشینم و پا از خانه بیرون نگذارم، و تنهایی و تنها ماندن را به ازدواج و تشکیل مجدد خانواده، و ــ در هر حال ــ به زندگی با زنی که برای سومین بار مرا با شکست روبهرو کند ترجیح بدهم. فکر کرده بودم که بهترین راه برای شکست نخوردن در ازدواج، ازدواج نکردن است.
رهگذر
همهٔ شادیهایم در یک لبخند تو خلاصه میشود؛ و کافی است که تو قیافهٔ ناشادی بگیری تا من همهٔ شادیها و خوشبختیهای دنیا را در خطوط در هم فشردهٔ آن چهرهیی که خدا میداند چه قدر دوستش میدارم گم کنم.
ترمه🍁
اگر به تو بگویم که آیدا! این همه اصرار که به تو میکنم تا به حرف بیایی، در واقع تنها برای حرف زدن تو نیست، برای آن است که زندگی مرا به من برگردانی.
aliyeh_ansarian
عشق تو، گذشت و تقوا و بزرگواری تو، وقار تو، وجود تو، قلبت ــ که مثل یک پروانه، ظریف و کوچک و عاشق است ــ، و چشمهایت که مثل یک پیاله شراب است ــ، و... روحت!
آیدا! تو مثل یک خدا زیبایی.
Arezuwishi
کوه با نخستین سنگها آغاز میشود
و انسان با نخستین درد.
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمیکرد ـ
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.
farnaz Pursmaily
هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!
farnaz Pursmaily
به تو گفتم: «زیاد، خیلی خیلی زیاد دوستت دارم.»
جواب دادی: «هر چه این حرف را تکرار کنی، باز هم میخواهم بشنوم!»
aida
بهترین راه برای شکست نخوردن در ازدواج، ازدواج نکردن است.
زهرا۵۸
جای نهایت تأسف است که از این کوشش نتیجهیی نمیگیرم؛ زیرا تازه اگر چیزی بگویی، به جز «شاید» و «نمیدانم» و «ممکنه» و کلماتی نظیر اینها حرفی بزنی، باز هم از دایرهٔ جملات کوتاه دوپهلو و مبهم و تاریک پا بیرون نمیگذاری؛
زهرا۵۸
وقتی که میگویی «قدغنه!» (و به خیال خودت چه قدر هم محکم میگویی!) ولی میبینی که باز هم من نگاهت میکنم و با آن «قدغنه» زیاد از میدان درنرفتهام؛ آن وقت است که میتوانم آن «خدایا خدایا» را بشنوم و لذت ببرم.
زهرا۵۸
ناچارم که خود را با یاد لحظاتی که با تو بودهام، با خاطرهٔ حرفهایت، خندههایت، اخمهایت، آن «خدایا خدایا» گفتنهایت که من چه قدر دوست دارم و از شنیدن آن چه اندازه لذت میبرم، دلخوش و سرگرم کنم.
زهرا۵۸
من با توفان زندهام، توفانی از نوازشها و جملهها. ــ من عشق و امید و زندگیام را در توفانهای پُر صدا و پُر فریاد بازمییابم.
کاربر ۱۱۷۹۰۱۱
تو را دوست دارم؛ و این دوست داشتن، حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته میکند.
سلمی
درخت با بهار و ماهی با آب زنده است، و من با حرفهای تو.
کاربر ۲۹۵۵۳۱۰
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰۵۰%
تومان