بریدههایی از کتاب مثل خون در رگ های من
۴٫۲
(۳۸۸)
در دنیایی زندگی میکنیم که پول، قدرتی خوفانگیز است!
Mithrandir
آنچه مرا به انتخاب تو برمیانگیزد، نیاز تن من نیست، یگانگی ارواح و اندیشههای ماست.
a.s.y
مرا به جلو بران! کومکم کن! فقط با لبهایت، فقط با لبخندت، فقط با آغوش پُرمهرت. با نگاهت و با ملاحتت.
لبخند بزن!
همیشه لبخند بزن!
با امید به عشق تو حالا شروع به کار میکنم
شب به خیر ــ احمد تو
Fatima
افسوس.
این خدایی که فراموش شده است و تنها چیزی مانده است که مرا و تو را به بیرحمی شکنجه کند...
افسوس!
B-vafa
چهره، آینهٔ درون آدمی است، و هیچ انسان بداندیش و دیوسیرتی نیست که ــ حتی اگر زیبا هم باشد ــ آن صفا و معصومیتی که در نگاه و در رخسارهٔ یک موجود نیکنفس و خوشسیرت به چشم انسان میخورد، در سکنات و وجناتش دیده شود.
شقایق.م
من «زنی» نمیجویم، من جویای آیدای خویشم.
شقایق.م
هنگامی که تو را دیدم آخرین نفسهایم را میکشیدم. شرافتمندانه نبود که بگذارم تو مردهیی را دوست بداری.
samar
چه بیتابانه میخواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری!
چه بیتابانه تو را طلب میکنم!
بر پشت سمندی گوئی
نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربهئی بیهوده است.
mozhde
توست... اگر تو بخواهی همچنان به این سکوت ادامه دهی، نمیگویم تو را خواهم گذاشت و به دنبال کار خود خواهم رفت، نه، زیرا که جز کنار تو جایی ندارم؛ بلکه، میخواهم بگویم که اگر این سکوت ادامه یابد به زودی تنها جسد سرد و مُردهیی را در آغوش خواهی گرفت که از زندگی تنها نشانهاش همان است که نفسی میکشد. میخواهم بگویم که سکوت تو، پایان غمانگیز زندگی من است.
Friba
معنی «با تو بودن» برای من «به سلطنت رسیدن» است.
کاربر ۵۸۳۷۶۶۳
معنی «با تو بودن» برای من «به سلطنت رسیدن» است.
bano
معنی «با تو بودن» برای من «به سلطنت رسیدن» است.
ahmad
احمد تو تأسف میخورد که چرا صاحب همهٔ ثروتهای جهان نیست تا برای خاطر تو از آن چشم بپوشد و بندگی تو را به سطوت و سلطنت جهان ترجیح بدهد
Mithrandir
من «زنی» نمیجویم، من جویای آیدای خویشم.
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
چه بیتابانه میخواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری!
چه بیتابانه تو را طلب میکنم!
یك رهگذر
این اواخر گرفتاریهایت را به من نمیگویی، شاید فکر میکنی با گفتن آنها مرا ناراحت کنی، ولی از تو انتظار دارم همان طوری که خبرهای خوش را به من میدهی ناراحتیهایت را نیز برایم بگویی، آن وقت احساس این که مثل همیشه با من صمیمی و نزدیک هستی مرا خوشحال میکند.
`یک رهگذر`
هر چه بیشتر میبینمت، احتیاجم به دیدنت بیشتر میشود.
فاطمه میرزائی
بزرگترین گنج دنیایی، زیرا در عوض تو هیچ چیز نمیتوان گرفت که با تو برابر باشد
شقایق.م
آسایش و آسودگی همهٔ عمر را نمیخواهم؛ بلکه بیشتر دوست میدارم که تا آخر عمر شبانه روز زحمت بکشم، عرق بریزم، و شادی خود را در این نکته بجویم که «آیدا» همسر و شریک زندگی من است
شقایق.م
آیدای خودم، آیدای احمد.
شریک سرنوشت و رفیق راه من!
به خانهٔ عشقت خوش آمدی! قدمت روی چشمهای من!
از خدا دور افتاده بودم؛ خدا را با خودت به خانهٔ من آوردی. ــ سرد و تاریک بودم، نور و روشنایی را به اجاق من باز آوردی. ــ زندگی، ترکم کرده بود؛ زندگی آوردی. صفای قدمت! ناز قدمت! عشق و پاکی را به خانهٔ من آوردی.
از شوق اشک میریزم. دنبال کلماتی میگردم که بتوانند آتشی را که در جانم شعله میزند برای تو بازگو کنند، اما در همهٔ چشمانداز اندیشه و خیال من، جز تصویر چشمهای زنده و عاشق خودت هیچی نیست. مثل کسی که ناگهان گرفتار صاعقه شده باشد، هنوز باور نمیکنم. گیج گیجم. ــ مثل غلامی که ناگهان خبر شود که پادشاهی به خانهاش مهمان آمده است دستپاچه شدهام.
به دور و بر خود نگاه میکنم، ببینم چه دارم که زیر پای تو قربان کنم؟
hedgehog
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰۵۰%
تومان