بریدههایی از کتاب مثل خون در رگ های من
۴٫۲
(۳۸۸)
تو خون منی، تپش قلب منی. تو را دوست میدارم و روزهای نازنین عمر من میگذرد بدون این که با تو باشم، بدون این که بتوانم شادمانی و سعادتی عظیم و بهشتی را که از بودن با تو برای من حاصل خواهد شد با خودت تقسیم کنم.
sabajafari
آن آینه که من میجستم تا بتوانم نقش وجودم را در آن تماشا کنم تویی
fatemekazemi
چه قدر در کنار تو مغرورم! ــ به من نگاه کن که چه تنها و خسته بودم، و حالا به برکت قلب تو که کنار قلب من میتپد، چه شاد و چه نیرومندم!
Hani
درخت با بهار و ماهی با آب زنده است، و من با حرفهای تو.
متین
میدانم که در قلبت، در اتاق کوچولوی دخترانهات، مرا در بهترین جاها، در بالاترین جاها مینشانی... کاش میتوانستم به آن جا بیایم. کاش میگذاشتند به اتاق تو بیایم و ببینم که چه طور ذهن تو مرا بارها روی سقف و در و دیوار آن نقاشی کرده است
sabajafari
اگر موضوع بر سر «شاعر بودن» است؛ به آنها بگو که من بزرگترین شاعر عالمم. نه به خاطر هیچ کدام از شعرها که تا به امروز نوشتهام... نه به خاطر «هوای تازه» نه به خاطر «باغ آینه»، نه برای خاطر «پریا» که یک امید است، نه برای خاطر «دخترای ننه دریا» که یک درد و یک نومیدی است. نه برای خاطر شبانهها و نه برای خاطر «تا شکوفهٔ سرخ یک پیراهن» که بزرگترین اشعار فارسی نیمهٔ دوم قرن بیستم هستند
sabajafari
قلب من فقط با این امید میتپد که تو هستی، تویی وجود دارد که من میتوانم آن را ببینم، او را ببویم، او را ببوسم، او را در آغوش خود بفشارم و او را احساس کنم.
Reza
خوشا دمی که ما ــ تو و من ــ با موهای سپید، راضی از روزها و شبانی که به پشت سر نهادهایم، این سطوری را که قلب من، در فاصلهٔ کوتاهی از تو، در آرزوی بزرگ تو نوشتهاند، برای آخرین بار میخوانیم؛ گرداگرد خود به فرزندان و نوگان خود مینگریم و آن گاه چشمان ما با نگاهی خندان بر یکدیگر متوقف میشود. آهی از روی رضایت میکشیم و میگوییم:
«ــ افسوس! چه شیرین و چه کوتاه بود!»
sabajafari
که جز کنار تو جایی ندارم؛
Reza
تو را دوست دارم و تمام ذرات وجود من با فریاد و استغاثه تو را صدا میزند
Reza
من فقط موقعی آرام و آسوده هستم و تنها موقعی به «تو» فکر نمیکنم، که تو با من باشی. همین و بس. وقتی تو نیستی، مثل بچه کوچولویی که دور از مادرش بهانه میگیرد و باید دلش را با بازیچهیی خوش کرد و فریبش داد، ناچارم که خود را با یاد لحظاتی که با تو بودهام، با خاطرهٔ حرفهایت، خندههایت، اخمهایت، آن «خدایا خدایا» گفتنهایت که من چه قدر دوست دارم و از شنیدن آن چه اندازه لذت میبرم، دلخوش و سرگرم کنم.
Reza
سکوت تو، پایان غمانگیز زندگی من است.
حرف بزن آیدا، حرف بزن
sabajafari
سکوت غمآلود تو برای من با تاریکی مرگ برابر است.
ahiaanaa
ازدواج من و تو از روزی حتمی بود که، دیگر، موضوع از «هیچ» خیلی گذشته بود! ــ از همان اول!
marie
برکت عشق تو با من باد!
marie
من تو را دوست میدارم و با تو زندگی را.
marie
دستت را به من بده، ای تصویر شادمانهٔ همهٔ امیدها!
marie
من و تو، هر دو تا، زندگی را خیلی از آنچه که هست سختتر گرفتهایم.
khorasani
آیدای من! تو بیشتر برای قلبت دوستداشتنی هستی. تو را برای آن دوست میدارم که «خوبی».
ahiaanaa
اینک مهر توست، نبردافزاری
تا با تقدیر خویش
پنجه در پنجه کنم.
ahiaanaa
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰۵۰%
تومان