بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم | صفحه ۱۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم

بریده‌هایی از کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم

نویسنده:سلست اینگ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۳۷۰ رأی
۴٫۱
(۳۷۰)
این زندگی سابقش بود، گرم و نرم و آرام، که او را به آغوش خود می‌خواند. نُه هفته؛ برنامه‌ی بزرگش در نُه هفته به پایان رسیده بود.
لیلی مهدوی
می‌خواهم تظاهر کنید که هیچ وقت با او حرف نزده‌ایم.
لیلی مهدوی
او نگفت دورگه‌اند، میان‌نژادی‌اند یا نامتناسب‌اند؛ نیازی هم به این کار نبود. به هرحال جیمز چنین چیزی شنید و حتی یک دهه بعد هم خیلی خوب سرکار فیسک را به‌خاطر آورد.
لیلی مهدوی
به خودش گفت، بهتر است بی‌خبر بروم. چنان ناپدید شوم که انگار هرگز نبوده‌ام.
لیلی مهدوی
البته که برای او ممکن بود: او شوهر نداشت. اجازه می‌داد پسرش دیوانه شود. احتمالاً بدون شوهر، بدون بچه ممکن شده بود.
لیلی مهدوی
والدینش هیچ وقت بیرون نمی‌روند یا با بقیه دمخور نمی‌شوند؛ مهمانی شام نمی‌دهند، یا عضو هیچ گروه سرگرمی نیستند، رفیق شکار ندارند یا کسی که ناهار را با آن‌ها بخورد.
لیلی مهدوی
به همین خاطر به‌جای هاروارد، جیمز برای جبران پیشنهاد دانشگاه کوچک و ضعیف میدل وود را قبول کرد. به‌جای بوستون، شهر کوچک اوهایو. به‌جای دانشکده پزشکی، عروسی. هیچ‌چیز مطابق برنامه‌شان پیش نرفت.
لیلی مهدوی
زیرا مادرش بیش از هر چیزی دوست داشت به چشم بیاید؛ زیرا پدرش بیش از هر چیز دوست داشت هم‌رنگ جماعت باشد. زیرا چنین چیزهایی غیرممکن بودند.
لیلی مهدوی
تو فقط به‌خاطر آنچه هستی زیبایی.
محمدعلی
فقط به‌خاطر آنچه هستی زیبایی
محمدعلی
برای ماریلین سؤال بود که این چیزها- تشک‌ها، عکس‌ها، قفسه‌های خالی کتاب- کجا می‌روند؟ به همان جایی که وقتی آدم‌ها می‌میرند می‌‌روند؛ همان جایی که همه‌چیز پس از مرگ به آنجا می‌رود: به دوردست‌ها، به‌جایی بیرون از زندگی شما.
Minoose
: اینکه چقدر وارث آرزوهای پدر و مادر بودن سخت است
Mo0onet
اینکه توجه همراه انتظاراتی است که -مثل برف- آرام‌آرام فرود می‌آیند و با سنگینی‌شان تو را در هم می‌شکنند
Mo0onet
اینکه توجه همراه انتظاراتی است که -مثل برف- آرام‌آرام فرود می‌آیند و با سنگینی‌شان تو را در هم می‌شکنند
Mo0onet
اینکه توجه همراه انتظاراتی است که -مثل برف- آرام‌آرام فرود می‌آیند و با سنگینی‌شان تو را در هم می‌شکنند
Mo0onet
عاشقانه عشق می‌ورزی، سخت امیدواری و بعد هیچ؛ بچه‌هایی که دیگر نیازی به تو ندارند. شوهری که دیگر تو را نمی‌خواهد. چیزی جز خودت باقی نمانده، یکه در فضایی خالی و پوچ.
Mo0onet
آیا خنده‌تان نمی‌آید؟ پس چه باید کرد؟ خودتان را مجبور به این کار کنید. چنان رفتار کنید که گویا خوشحالید و همین باعث می‌شود واقعاً احساس خوشحالی کنید.
Mo0onet
باقی عمرش را صرف راهنمایی و محافظت از لیدیا خواهد کرد، درست همان‌طور که انسان با دقت از گل رز با ارزشی مراقبت می‌کند: به رشدش کمک می‌کند، تیرک حائلی کنارش برپا می‌کند، امکان رشد حداکثری شاخه‌هایش را فراهم می‌کند
Mo0onet
وقتی نات زیر آب می‌رود با خودش فکر می‌کند، پس این‌طوری است. تقلا نمی‌کند. نفسش را حبس می‌کند، دست و پا نمی‌زند، چشم‌هایش را باز نگه می‌دارد و پایین می‌رود. پس این‌طوری است. لیدیا را در حال غرق شدن تجسم می‌کند، همان‌طور که پایین و پایین‌تر می‌رود، نور خورشید هم در بالای سرش ضعیف و ضعیف‌تر می‌شود. به‌زودی به قعر دریاچه خواهد رسید؛ پاها، دست‌ها و بخشی از پشتش به کف ماسه‌ای دریاچه برخورد خواهد کرد. آن‌قدر آنجا خواهد ماند تا نفس حبس‌کرده‌اش تمام شود، تا وقتی که آب مغزش را همانند شمعی خاموش کند. چشم‌هایش درد می‌گیرند، اما تلاش می‌کند آن‌ها را باز نگه دارد. به خودش می‌گوید، پس این شکلی است. به این توجه کن. به همه‌چیز توجه کن. آن را در خاطرت نگه‌دار.
زهرا۵۸
مقابل در اتاق لیدیا می‌ایستد دست را روی دستگیره می‌گذارد و سرش را به چارچوب تکیه می‌دهد و آخرین شبی را که کنار هم بودند، به‌خاطر می‌آورد: چطور لیوان آب لیدیا برق می‌زد و ماریلین از آن طرف میز به دخترش نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد. در ذهن آینده دخترش را مجسم کرده بود و از این بابت مطمئن بود و هرگز، حتی برای یک لحظه هم تصور نمی‌کرد که این آینده محقق نشود، اینکه ممکن است در مورد همه‌چیز اشتباه کند.
زهرا۵۸

حجم

۲۶۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

حجم

۲۶۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۴۵,۵۰۰
۳۰%
تومان