بریدههایی از کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم
۴٫۱
(۳۷۰)
چه عاملی یک چیز را ارزشمند میسازد؟ گم کردن و پیدا کردن دوبارهاش.
ka'mya'b
هیچوقت چیزی که میخواهی بهدست نمیآوری؛ فقط یاد میگیری که بدون آن سر کنی
ka'mya'b
«هیچ وقت اگر خندهات نیامد، نخند. این یادت باشد.»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
خوشبختی چقدر شکننده است، اینکه اگر مراقبش نباشی امکان دارد از آن بالا بیفتد و خُرد شود.
ka'mya'b
چقدر وارث آرزوهای پدر و مادر بودن سخت است.
khazar
شنوندهی خوبی باشید. دیگران را تشویق کنید دربارهی خودشان حرف بزنند. چند صفحه ورق زد. یادتان باشد کسانی که طرف صحبت شما هستند، صدها بار بیشتر از آن که دلبستهی شما و مسائلتان باشند، به خودشان و خواستههایشان و مسائلشان دلبسته هستند.
ka'mya'b
اجازه نده اختیار زندگی از دستت خارج بشود.
ka'mya'b
ماریلین بینیاش را توی موهای لیدیا فرو کرد و این قول را به خودش داد. اینکه هرگز به او نگوید قوز نکن، شوهر پیدا کن، خانهداری کن. اینکه هیچ وقت به او پیشنهاد کارها، زندگی و یا دنیایی که خودش در نظر ندارد، را ندهد. هرگز نگذارد با شنیدن کلمهی پزشک، یک مرد در ذهنش مجسم شود. اینکه باقی عمرش لیدیا را تشویق کند کاری بیش از آنچه مادرش انجام داده، انجام بدهد.
ka'mya'b
چه عاملی یک چیز را ارزشمند میسازد؟ گم کردن و پیدا کردن دوبارهاش
Maysa
عاشقانه عشق میورزی، سخت امیدواری و بعد هیچ؛ بچههایی که دیگر نیازی به تو ندارند. شوهری که دیگر تو را نمیخواهد. چیزی جز خودت باقی نمانده، یکه در فضایی خالی و پوچ.
samira
اغلب اوقات دخترها از دست والدینشان عصبانیاند و پدر و مادرها اصلاً روحشان هم خبر ندارد.
نیومون
فرزندان دورگه اغلب برای پیدا کردن جایگاهشان دچار مشکل هستند.
ka'mya'b
اگر میدانست قرار است چنین اتفاقی بیفتد، کمی بیشتر نگاهش میکرد. بیشتر میبوسیدش.
کاربر ۱۴۸۰۸۱۲
به خودش قول داد، هرگز، هرگز نمیگذارم زندگیام آنطور تمام شود.
زهرا۵۸
چه عاملی یک چیز را ارزشمند میسازد؟ گم کردن و پیدا کردن دوبارهاش.
بهار قربانی
میتوانست اندکی یادآور این جمله باشد، دوستت دارم. تو فقط بهخاطر آنچه هستی زیبایی.
esh
و به دنبال دفترچه خاطراتی گشت که آن کریسمس مادرش به او هدیه داده بود. بالاخره اتفاق مهمی افتاده بود؛ چیزی که باید ثبتش میکرد. اما نمیدانست چطور آن را توضیح بدهد، اینکه چطور همهچیز در عرض یک روز عوض شده، اینکه چطور کسی که آن همه دوستش داشت، یک لحظه کنارش بود و لحظهای بعد: رفته.
(:Ne´gar:)
هر روز صبح لیدیا و نات خودشان را در تختشان مییافتند و فقط لحظهای بهنظرشان میآمد که شاید دنیا روال صحیح خودش را بازیافته باشد: شاید الان به آشپزخانه بروند و مادرشان را جلوی اجاق گاز ببینند که منتظر است در آغوششان بگیرد، ببوسدشان و تخممرغ سفت بهخوردشان بدهد. هیچگاه این آرزو را به زبان نمیآوردند، اما هر صبح وقتی وارد آشپزخانه میشدند و جز پدرشان کسی را آنجا نمییافتند، در حالی که با لباس خواب چروکش دو کاسهی خالی توی دست دارد، به همدیگر نگاه میکردند و میفهمیدند: مادر هنوز نیامده؟
زهرا۵۸
«هیچ وقت اگر خندهات نیامد، نخند. این یادت باشد.»
zohreh mi
چقدر وارث آرزوهای پدر و مادر بودن سخت است.
یك رهگذر
حجم
۲۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۲۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۴۵,۵۰۰۳۰%
تومان