بریدههایی از کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم
۴٫۱
(۳۷۰)
«متأسف؟ برای چی؟ چیزی برای تأسف وجود ندارد. راستش من برای تو متأسفم؛ که عاشق کسی بودی که از تو نفرت دارد.»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
«همان کاری را انجام بده که بقیه انجام میدهند. این چیزی بود که همیشه به لیدیا میگفتی؛ دوست پیدا کن. همرنگ بقیه شو. ولی من نمیخواستم او مثل بقیه باشد.» گوشههای چشمانش به سوزش میافتند: «میخواستم استثنایی باشد.»
زهرا۵۸
ماریلین در کشاکش خشم و عصبانیتش اصلاً متوجه حرفهایی که میزند، نیست. اما برای جیمز، حرفهایی که از دهان زنش به بیرون شلیک میشوند، درست بر قلبش مینشینند.
زهرا۵۸
وقتی جوانتر بود، سالهای اول تدریسش در دانشگاه، اغلب او را با دانشجوها اشتباه میگرفتند.
Gisoo
لیدیا هیچ وقت دوست واقعی نداشت، اما پدر و مادرشان هرگز این را نفهمیدهاند.
ژنرالیسم
تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم
⭐الفبا⭐
«من اهمیتی به فیزیک نمیدهم. گور باباش.»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
عاشقانه عشق میورزی، سخت امیدواری و بعد هیچ؛ بچههایی که دیگر نیازی به تو ندارند. شوهری که دیگر تو را نمیخواهد. چیزی جز خودت باقی نمانده، یکه در فضایی خالی و پوچ.
زهرا۵۸
چه عاملی یک چیز را ارزشمند میسازد؟ گم کردن و پیدا کردن دوبارهاش.
آنا جمشیدی
پدرش گفته بود تقصیر شما نیست، اما لیدیا میدانست که هست. او و نات کار اشتباهی انجام داده بودند؛ آنها مادرشان را عصبانی کرده بودند. آنها بچههایی نبودند که مادرشان دوست داشت.
در حالی که صفحهی کتاب پیش چشمهایش محو میشد، لیدیا با خودش فکر کرد، اگر مادرش به خانه برگردد و به او بگوید که شیرش را تا آخر بخورد، حتماً این کار را میکند. بدون اینکه مادرش بگوید دندانهایش را مسواک میزند و وقتی دکتر به او آمپول بزند، دیگر گریه نخواهد کرد. همان دمی که مادرش چراغ اتاق را خاموش کند میخوابد. هیچ وقت دوباره مریض نخواهد شد. هر کاری که مادرش بگوید، انجام میدهد. هر چیزی که مادرش بخواهد.
زهرا۵۸
میدانم که از زندگی فعلیام راضی نیستم. همیشه توی ذهنم زندگیای را تصور میکردم بسیار متفاوت از چیزی که حالا هست. ماریلین نفسی عمیق و بریدهبریده کشید. سالهاست این احساسات را درون خودم نگه داشتهام، اما اکنون و بعد از آنکه بار دیگر به خانهی مادریام رفتم، به او فکر میکنم و میدانم که دیگر نمیتوانم نسبت به علایقم بیتفاوت باشم. میدانم که بدون من زندگی خوبی خواهی داشت. مکثی کرد و سعی کرد خودش را قانع کند که این حرف درست است.
امیدوارم بتوانی علت رفتنم را درک کنی. امیدوارم بتوانی مرا ببخشی.
ماریلین مدت زیادی خودکار به دست، مردد دربارهی اینکه چطور نامه را تمام کند، پشت میز باقی ماند. دست آخر یادداشت را پاره کرد و تکههایش را توی سطل آشغال ریخت. به خودش گفت، بهتر است بیخبر بروم. چنان ناپدید شوم که انگار هرگز نبودهام.
زهرا۵۸
خوشبختی چقدر شکننده است، اینکه اگر مراقبش نباشی امکان دارد از آن بالا بیفتد و خُرد شود.
بهار قربانی
کرد، فقط بُعد فاصلهی جغرافیایی است که میتواند اعتماد به نفس را به کسی که هیچگاه تلاش نکرده از خانواده جدا شود، برگرداند.
Marie Rostami
او یک قطعه فلز کهربا را که پشهای داخلش گرفتار شده بود، کشف کرده بود. ماریلین در حالی که از پشت دستهایش را دور دخترش حلقه کرده بود، گفت: «این چهار میلیون سال قدمت دارد.» لیدیا همانطور به آن زل زده بود تا اینکه عاقبت نات هر دویشان را از آنجا دور کرده بود. حالا او به پشهای فکر میکرد که خیلی شیک در استخری از صمغ شیرجه زده بود. شاید آن را با عسل اشتباه گرفته بود. شاید اصلاً چاله چسبناک را ندیده بود. اما وقتی متوجه اشتباهش شده که دیگر خیلی دیر بوده؛ اول چسبیده، بعد فرو رفته و دست آخر غرق شده است.
Johnny
هربار که ماریلین او را میبوسید، هربار که جیمز دستانش را باز میکرد و ماریلین در میانشان جای میگرفت، حسی همانند معجزه داشت. حضور ماریلین باعث میشد حس کند در وطن خودش فردی مطلوب و دوستداشتنی است؛ حسی که جیمز تا پیش از آن هرگز تجربه نکرده بود.
او هرگز حس تعلق به اینجا را نداشت؛ با اینکه در خاک آمریکا متولد شده بود و با اینکه هرگز پا را از این کشور بیرون نگذاشته بود. پدرش با اسمی غیرواقعی به کالیفرنیا مهاجرت کرده بود؛
هانا
زنان مشهوری که حوصلهی لیدیا را سر برده بودند. داستان همهشان شبیه هم بود: بهشان گفته بودند نمیتوانید؛ آنها راه خودشان را رفته بودند. لیدیا برایش سؤال بود این رفتن که آیا به این خاطر بود که واقعاً خودشان میخواستند یا فقط برای اینکه بهشان گفته شده بود، نمیتوانند؟
khazar
چقدر باران حس خوبی میداد؛ انگار بر تمام جسم او میگریست.
az_kh
همیشه توی ذهنم زندگیای را تصور میکردم بسیار متفاوت از چیزی که حالا هست
Reza Qas
با هم پول خرد رد و بدل میکردند: دو سنت برای یک بغل، چهار سنت برای یک بوس.
کاربر ۱۴۸۰۸۱۲
در عرض یک هفته دلبستهی هم شدند.
تمام پاییز را کنار هم سر کردند.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
حجم
۲۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۲۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۴۵,۵۰۰۳۰%
تومان