از تظاهر به کسی که نیست دست برخواهد داشت. از حالا به بعد، هر کاری که بخواهد انجام میدهد. لیدیا که پاهایش را روی هیچ محکم کرده بود- کسی که آن همه مدت اسیر آرزوهای دیگران بود- هنوز نمیتوانست تصور کند که چه پیش خواهد آمد؛ اما ناگهان دنیا با احتمالاتش درخشیدن گرفت. او همهچیز را تغییر خواهد داد. از جک عذرخواهی خواهد کرد و به او خواهد گفت که هرگز رازش را به کسی نخواهد گفت. اگر جک میتواند شجاع باشد، اگر او میتواند از اینکه کیست و چه میخواهد مطمئن باشد، پس شاید لیدیا هم بتواند. به جک خواهد گفت که درکش میکند.
و نات؛ به او خواهد گفت که برایش بهتر است که از اینجا برود. که با رفتنش مشکلی ندارد. که نات دیگر مسئولیتی در قبال او ندارد و لازم نیست نگرانش باشد. و بعد میگذارد نات برود.
esh
لیدیا با لحنی که مهربانیاش هانا و البته خود لیدیا را متعجب کرده بود، گفت: «تو این را لازم نداری. به من گوش کن. فکر میکنی آن را میخواهی، اما اینطور نیست.» گردنبند را توی مشتش پنهان کرد: «به من قول بده که دیگر هیچ وقت این گردنبند را نیندازی.»
هانا با چشمهایی گشاد سرش را تکان داد. لیدیا دست روی گلوی خواهرش گذاشت و با انگشت شست ردّ قرمزی را که زنجیر روی گردنش باقی گذاشته بود، نوازش کرد. لیدیا گفت: «هیچ وقت اگر خندهات نیامد، نخند. این یادت باشد.» و هانا نیمهکور از نورافکن این همه توجه لیدیا، به تأیید سر تکان داد.
esh
هیچوقت چیزی که میخواهی بهدست نمیآوری؛ فقط یاد میگیری که بدون آن سر کنی.
Maysa
گردنبند بهمعنای یادآور تمام چیزهایی است که پدرش برای او میخواهد؛ درست مثل نخی دور انگشت؛ فقط این یکی دور گردن بسته شده
نیتا
فضانوردان در قلب آسمانها، صرفاً دو نقطه بودند. دو مرد کوچک توی یک قوطی کنسرو ساردین، کسانی که با وسایل مکانیکی ور میرفتند، در حالی که اینجا روی زمین آدمها ناپدید میشوند، حتی میمیرند و بقیهشان هم برای یک روز بیشتر زنده ماندن تقلا میکنند.
نیتا