بریدههایی از کتاب کافه اروپا
۴٫۲
(۵۳)
همانگونه که ریشارد کاپوشینسکی در کتاب امپراتوری مینویسد، مفهوم «پروسترویکا» از «بالا» آمد. به عبارت دیگر، ایده دموکراتیزاسیون از «پایین»، در میان خود مردم شکل نگرفت. آنها ترسخوردهتر از آن بودند که جرأت کنند و درخواستی نظیر دموکراسی داشته باشند. مثل هر چیز دیگر، دموکراسی هم از همان بالای بالا آغاز شد.
imaanbaashtimonfared
میتوانی یک آسوپاس بیهویت باشی و تنها زمانی که اونیفورمت را میپوشی ــ لباسی که دولت برایت دوختهــ هویت پیدا کنی و کسی شوی
imaanbaashtimonfared
میتوانی یک آسوپاس بیهویت باشی و تنها زمانی که اونیفورمت را میپوشی ــ لباسی که دولت برایت دوختهــ هویت پیدا کنی و کسی شوی. تنها آن زمان است که فرصت دیده شدن و به چشم آمدن در میان جمعیت نصیبت میشود.
imaanbaashtimonfared
میتوانی یک آسوپاس بیهویت باشی و تنها زمانی که اونیفورمت را میپوشی ــ لباسی که دولت برایت دوختهــ هویت پیدا کنی و کسی شوی. تنها آن زمان است که فرصت دیده شدن و به چشم آمدن در میان جمعیت نصیبت میشود.
imaanbaashtimonfared
تو کار میکنی اما از شغلت هیچ چیز عایدت نمیشود: نه ترفیعی در کار است، نه رضایتی، نه غرور و احترامی ــ و نه حتی پولی
imaanbaashtimonfared
پیش از این هم کسی هرگز از راه کار کردن پولدار نمیشد، تنها راهش بالا رفتن از پلههای نردبان حزب بود یا سوار کردن یک کلک هوشمندانه دیگر. مردم عادی بهتجربه دیدهاند که میشود کمی کار کرد و پول اندکی هم به دست آورد و اگر بیشتر هم کار کنی پول بیشتری در کار نیست
imaanbaashtimonfared
اگر در محاصره این سنگرها زندگی کنی، وقتی سرانجام آزادی فرامیرسد، آن هراس و وحشت به نفرت و خصومت بدل میشود.
imaanbaashtimonfared
مردمی که آنقدر بیوقفه خوار و خفیفشان کردهاند که فقط و فقط یک آرزو در سر دارند ــ که آنجا نباشند، که آنکه هستند نباشند؛ به لطف درکم از این زندگی، معنای کلمه سرنوشت را فهمیدم.
imaanbaashtimonfared
از اواخر دهه پنجاه به بعد، سفر به خارج از کشور سال به سال آسانتر میشد و کمکم همه در یوگسلاوی صاحب پاسپورت شدند و دیگر میتوانستند بدون اخذ ویزا به اروپای غربی بروند. این موضوع بهتدریج تبدیل شد به دلیلی ویژه که مایه احساس برتری یوگسلاوها نسبت به باقی کشورهای کمونیستی بود که شهروندانشان بهاجبار خانهنشین بودند.
imaanbaashtimonfared
شاید چیزی مثبت و باارزش هم باشد که ما ملتهای اروپای شرقی باید به اروپای امروز عرضه کنیم. آیا آن چیز، هنر است؟ چندفرهنگی و تنوع، در کلیتِ آن است؟ آیا الگوی سیاستمدار اخلاقیست که در چهره واتسلاف هاول تجلی یافته؟ و یا آن مهمترین مهارتیست که انسانها میتوانند کسب کنند: توانایی زنده ماندن در شرایطی که زنده ماندن را غیرممکن میکند؟
imaanbaashtimonfared
اروپا نقطه مقابل هر آن چیزی است که ما داریم و هر آن چیزی که میخواهیم از شرش خلاص شویم
imaanbaashtimonfared
این اروپا چیزی دور از دسترس است، چیزی که باید به چنگش آورد، که باید لایقش بود. بهعلاوه چیزیست گرانقیمت و پرتجمل: مردمی با لباسهای خوشدوخت، ظاهری با حداقلی از پیراستگی و بویی خوش دارد. اروپا یعنی فراوانی، غذا، ماشین، نور، همه چیز ــ یک جور جشنواره رنگ، تنوع، تجمل و زیبایی. اروپا یعنی آزادی بیان، اروپا سرزمین موعود است، یک اوتوپیای تازه. یک آبنبات چوبی خوشرنگ. و این اروپا را از دریچه تلویزیون میتوانی درست جلوی چشمت ببینی. توی آپارتمانت، و معمولاً چنان رنگ و لعاب خیرهکننده و درخشانی دارد که بیشتر به رؤیا میماند تا واقعیت.
imaanbaashtimonfared
اگر در هر کدام از بلوارهای اصلی بوداپست گشتی بزنید، ناگزیر متوجه خواهید شد که تقریبا تمام مغازهها متعلق به کمپانیهای بزرگ خارجیست ــ مکدونالد، کوکاکولا، شِل و بِنِتون صرفا چندتایی هستند که شناختهشدهترند. پیدا کردن مغازهای در میان این فروشگاهها، که نامش زنگ نامهای مجار را داشته باشد آسان نیست. احساس میکنید که در وین یا پاریس هستید ــ فقط ساختمانها کمی درب و داغانتر از آنند که باید، سر و وضع آدمها اندکی متفاوت است، اتوبوسها کمی شلوغترند و هنوز کلی ماشین ترابانت و لادا در خیابان اینطرف و آنطرف میروند.
imaanbaashtimonfared
تصور کنید دوستی از شما بپرسد کجا میروید و شما جواب بدهید، «دارم میرم اروپا». به گوش خوش میآید، نه؟
imaanbaashtimonfared
«ما» به معنی ترس، تسلیم و سر فرود آوردن است. به معنای جماعتی ملتهب و یک نفر که برای سرنوشتشان تصمیم میگیرد.
«من»، بهعکس، یعنی دادن فرصتی به فردیت و دموکراسی.
imaanbaashtimonfared
فردی که از یک جامعه توتالیتر بیرون میآید، چگونه میتواند مسئولیتپذیری، فردیت، و ابتکار عمل را بیاموزد؟ با «نه» گفتن. اما این راه با گفتن «من» شروع میشود. با اندیشیدن در قالب «من» و عمل کردن به «من» ــ هم در محیط خصوصی و هم در ملاءعام.
imaanbaashtimonfared
این ضمیر کریه اول شخصِ جمع به دلیل دیگری هم مرا آزار میدهد؛ چون از نزدیک و دستاول شاهد بودهام که تا چه حد میتواند خطرناک باشد و چه آسان میتواند به امراض کشنده ناسیونالیسم و جنگ منجر شود
imaanbaashtimonfared
چون همه چیز ملک جمعی بود، هیچکس بهواقع مسئول شناخته نمیشد. هیچکس بالای سر چیزی نایستاده بود و هیچکس اعتنایی به این اموال متعلق به همه نداشت. هر فردی از مسئولیت بری بود چون این مسئولیت را به یک درجه بالاتر نسبت میداد؛ به مسئولیت یک نهاد. کسی آن بالاها باید تصمیمی میگرفت تا زنجیر سیفونی در یک توالت عمومی تعمیر شود.
Mohammad Jamshidpour
شهروندان اروپای شرقی، با وجود سقوط کمونیسم و آخرین بیانیههای سیاسی، حالا حالاها شهروند درجه دو محسوب میشوند. بین ما و آنها دیواری نامرئی قرار دارد. اروپا قارهای است دونیمشده و تنها آنهایی که نمیتوانستند سفر کنند تا [آن دیوار را] به چشم خود ببینند، باور کردند که شرقیها و غربیها میتوانند با هم برابر شوند.
Mohammad Jamshidpour
با گوش دادن به سخنرانی سیاستمدارانی بزرگ شدم که میگفتند «رفقا، ما وظیفه داریم...»، و ما رفیقها، همان کارهایی را میکردیم که به ما میگفتند، چون در هیچ قالب دستورزبانی دیگری موجودیت نداشتیم. بعدها، همین پدیده را در دنیای روزنامهنگاری تجربه کردم. روزنامهنگاری، نوشتن سرمقالههایی بود بیپایان، که در آنها «ما» به «ما» توضیح میداد که همه «ما» باید متوجه چه چیزهایی باشیم.
MahedBook.ir
حجم
۲۱۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
حجم
۲۱۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
تومان