بریدههایی از کتاب خون خورده
۳٫۹
(۴۴۸)
«گاهی مصیبت اونقدر زیاد میشه که بازموندهٔ بدبخت فرصتِ مُردن و دق کردن هم گیرش نمیآد. مخصوصاً اگه جوون از دست داده باشه و بعضی اوقات جای همهٔ عمرِ جوونش هم باید زندگی کنه.
malihe
وقتی کسی را میکُشی روحش را آماده میکنی برای نبردی بزرگتر. مُردگان روحِ ضعیفی دارند، روحی که نجنگیده. روحی که درد نکشیده. زخم برنداشته. کُشتگان اما رؤیایی دیگر دارند.
malihe
تاریخ پُر است از زنانی که دور از چشم دیگران کاری میکنند تا ردِ عشقشان محو و گم شود.
malihe
۲۴ سالگی وقتِ جوانمردانهای نیست برای مُردن. برای کُشته شدن. برای پاشیده شدنِ خون بر خاک و درکِ سکراتِ مرگ.
malihe
تاریخ پُر است از این لرزههای تنانه. از مردها و زنهایی که در بستری خنک به هم فکر میکنند، لرزشان میگیرد و نمیدانند چه اتفاقی قرار است برایشان رقم بخورد.
malihe
معماری که روحِ ساختمان را بفروشد... لعنتِ ابدی میآورد.
malihe
تاریخ پُر است از آدمهایی که مسیر را عوض میکنند و بعد گم میشوند در زمان.
malihe
تاریخ پُر است از این لحظهها، آدمهایی که میخواهند ناگهان کار را یکسره کنند و بروند گوشهای و آنقدر زندگی کنند که جوانی بشود خاطرهای دور. خیلی دور...
malihe
زیرِ هر صلیبی میشود اسلام پیدا کرد توی خاورمیانه و برعکس، و تازه یهودیها هم هستند که استاد پنهانکاریاند.
malihe
تاریخ پُر است از مردان جوانی که وقتی میفهمند دوست داشته شدهاند حاضرند دست به هر کاری بزنند، حتی آتش زدنِ یک صومعهٔ قدیمی یا حمله به یک دژِ مقاوم در یکی از نبردهای صلیبی...
malihe
«گاهی مصیبت اونقدر زیاد میشه که بازموندهٔ بدبخت فرصتِ مُردن و دق کردن هم گیرش نمیآد. مخصوصاً اگه جوون از دست داده باشه و بعضی اوقات جای همهٔ عمرِ جوونش هم باید زندگی کنه.»
n re
زد بیرون و در را هم باز گذاشت. باید تا صبح دعا میکرد. باید خودش را میسپرد به دستِ قدیسین. چه مرگش بود؟ باید قلبش را هم از دست میداد، مثلِ زبانش که هیچ دکتری نتوانست بازش کند؟ این چه امتحانی بود؟! نه! اجازه نمیداد. این مرد هم میرفت. و باید میرفت. باید دور میشد.
Raziyeh Safdari
وقتی نگاهش را چسباند به چشمان مردِ جوان یادِ آموزهٔ استفانوس دویهمیِ کبیر افتاد که نوشته بود «قلبِ کلیسای ما را نشانه خواهند رفت و شما هم باید قلبشان را نشانه بروید.»
Raziyeh Safdari
منصور به زنِ زیبای مسیحی فکر کرد و مورمورش شد. تاریخ پُر است از این لرزههای تنانه. از مردها و زنهایی که در بستری خنک به هم فکر میکنند، لرزشان میگیرد و نمیدانند چه اتفاقی قرار است برایشان رقم بخورد
Azar
کنارِ صلیبِ کلیسای کوچک خیابانِ سرسبزِ نارمک و به آنهمه خونی نگاه میکردند که گُه زده بود به خیابان.
مهزیار مرتضایی
حجم
۲٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه
حجم
۲٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان