بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سه‌گانه‌ی خاورمیانه؛ جنگ عشق تنهایی | صفحه ۴ | طاقچه
کتاب سه‌گانه‌ی خاورمیانه؛ جنگ عشق تنهایی اثر گروس عبدالملکیان

بریده‌هایی از کتاب سه‌گانه‌ی خاورمیانه؛ جنگ عشق تنهایی

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۸۰ رأی
۴٫۳
(۱۸۰)
بچه‌ها به بندناف‌های‌شان چنگ می‌زدند تا به دنیا نیایند
کتاب خوان کوچک
نشسته‌ام با شب قمار می‌کنم و هر چه می‌برم تاریک‌تر می‌شوم
آرام
می‌شود انسان را تعریف کرد؟ چاله‌ای که در خیابان قدم می‌زند در خودش غذا می‌ریزد شعر می‌ریزد خستگی می‌ریزد اشک می‌ریزد چاله‌‌ای به عمقِ یک متر و هفتاد و هشت سانتیمتر که هرگز پُر نمی‌شود و هرگز به انتهایش نمی‌رسی و هیچ‌کس ابتدایش را ندیده است پس چگونه می‌شود انسان را تعریف کرد؟
Mohammad Ali Zareian
حتی از آسمان خاطرات بدی دارم و از رودها وقتی جنازه‌ها را به دریا می‌بردند من فکر نمی‌کنم که اعماق دریا آبی مانده باشد از خاطرات خاطراتِ بدی دارم: دیوارها فرو‌ریخته و مُردگان در آفتاب ورم کرده‌اند هیچ‌چیز تکان نمی‌خورد و این‌جا بیش‌تر شبیه عکس است تا زندگی
سَمَر
خاطراتی هستند که دیگر رهایم نمی‌کنند خاطراتی هستند که خود را با میخ به جمجمه‌ام کوبیده‌اند
afsaneh_&_fatemeh
دوستانم خود را زمین گذاشته بودند تا تفنگ‌هاشان را بردارند
احمد سبحان
اگر گلوله‌ای به سمتم شلیک شود سرم را هم خم نخواهم کرد یعنی اگر برای بُریدنِ این رگ تیغ در خانه نباشد تا مغازه هم نخواهم رفت چرا که دیگر نه اصراری به زندگی دارم نه اصراری به مرگ!
abolfazlzareikm
نه اصراری به زندگی دارم نه اصراری به مرگ! اگر به خانه‌ام بیایی، تمامِ خانه را گُل خواهم کاشت اگر نیایی هم تمامِ خانه را گُل خواهم کاشت اگر بروی هم اگر بمیری هم چرا که دیگر نه اصراری به زندگی دارم نه اصراری به مرگ! یعنی زمان را از دستم باز کرده‌ام چاقو را از جیب درآورده‌ام
سَمَر
دکمه را فشار می‌دهم که شکنجه‌گرم را روشن کنم اخبار چیزی از من نمی‌گوید اخبار، اخبار را می‌گوید که خبرها را پنهان کند
کتاب خوان کوچک
سربازی دستش گلوله خورده سربازی سینه‌اش من اما گلوله از پوستم گذشته خورده است به گوشه‌ی خیالم برای همین است که در تمام شعرهام خون جاری‌ست
|ݐ.الف
شب است و آن‌که تاریکی را با هزار میخ به آسمان کوبیده انتقام چه چیز را از ما می‌گیرد؟
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
آن‌قدر از تو می‌نویسم تا فارسی تمام شود
cuttlas
به خانه‌ام برو چشم‌هایم را ببند شمع‌ها را خاموش کن و در نور شمعدانی‌ها بخوان: تنم را با شعر بشویید آخرین تلاش‌هایم را از زیرِ ناخن‌هایم پاک کنید سکوتم را ادامه دهید آن‌قدر که شکستنِ تار مویی را چون سقوطِ درختی در جنگل بشنوید چند دقیقه‌ همان جا بنشینید و بعد... بعد مرا در شکم مادرم خاک کنید
مستورع
چاله‌ای که در خیابان قدم می‌زند در خودش غذا می‌ریزد شعر می‌ریزد خستگی می‌ریزد اشک می‌ریزد چاله‌‌ای به عمقِ یک متر و هفتاد و هشت سانتیمتر که هرگز پُر نمی‌شود و هرگز به انتهایش نمی‌رسی و هیچ‌کس ابتدایش را ندیده است
مستورع
پلنگی زخمی‌ام که بازگشته‌ام تا در آغوشت منقرض شوم
fatemeh fl
جنگ تمام شده بود و حالا صلح داشت آدم می‌کُشت
the_soleimani
چمدانت چه‌قدر بود که تمام زندگی‌ام را با خود بردی؟
یلدا روشن
وقتی مادرش مُرد، می‌خندید وقتی برادرش را روی دست آوردند، می‌خندید وقتی که نامش را پرسیدم، می‌خندید وقتی که گریه می‌کرد، می‌خندید
farzanepoursoleiman
شماره‌‌ها را ورق می‌زنم و به تمام دوستانی فکر می‌کنم که تنها به درد فکر کردن می‌خورند
cuttlas
درختی آن‌قدر خسته است که خود را قطع کرده تا بر کُنده‌اش بنشیند
مستورع

حجم

۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۳ صفحه

حجم

۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۳ صفحه

قیمت:
۲۵,۵۰۰
تومان