بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سه‌گانه‌ی خاورمیانه؛ جنگ عشق تنهایی | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب سه‌گانه‌ی خاورمیانه؛ جنگ عشق تنهایی اثر گروس عبدالملکیان

بریده‌هایی از کتاب سه‌گانه‌ی خاورمیانه؛ جنگ عشق تنهایی

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۸۰ رأی
۴٫۳
(۱۸۰)
جنگ تمام شده بود و حالا صلح داشت آدم می‌کُشت
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
غریبگی نکن نکن غریبگی پسرم! این‌جا خاورمیانه است و هر کجای خاک را بکَنی دوستی، عزیزی، برادری بیرون می‌زند
مهران کاسب‌وطن
اخبار چیزی از من نمی‌گوید اخبار، اخبار را می‌گوید که خبرها را پنهان کند
یک مشکل لاینحل، sky
تو زیبایی و این هیچ ربطی به زیبایی‌ات ندارد حرف نمی‌زنی چرا که می‌دانی یک پرنده وقتی حرف می‌زند انسان است وقتی سکوت می‌کند، آسمان عصر بر روح پله‌ها می‌نشینی رنجِ چای را می‌نوشی و می‌گویی: خدا نزدیک‌تر شده آن‌قدر که وقتی درخت را می‌تکانم ابرها بر زمین می‌ریزند
سَمَر
شب است و چهره‌ام بیش‌تر به جنگ رفته است تا به مادرم شب است و چشم‌هام چون چاه‌های خرمشهر به خون می‌رسد
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
مگر چمدانت چه‌قدر بود که تمام زندگی‌ام را با خود بردی؟
Reza Nemati
داشتم با زندگی کنار می‌آمدم که با من کنار نیامد
abolfazlzareikm
اخبار، اخبار را می‌گوید که خبرها را پنهان کند
serendipity
تو مُرده‌ای و فاصله‌ات از تمام شهرها یکی‌ست
مستورع
آن‌قدر از تو می‌نویسم تا فارسی تمام شود می‌خواهم این‌بار از آخر به اول دوستت داشته باشم وگرنه راه رفتن روی دو پا را که هر آدمی می‌داند می‌خواهم این‌بار با جنازه‌ام تو را بغل کنم با خون رفته‌ام به رود‌ها تو را بنویسم با دجله با فُرات با کارون آن‌قدر از تو می‌نویسم تا دریا تمام شود
مستورع
بچه‌ها به بندناف‌های‌شان چنگ می‌زدند تا به دنیا نیایند
کتاب خوان کوچک
نشسته‌ام با شب قمار می‌کنم و هر چه می‌برم تاریک‌تر می‌شوم
آرام
می‌شود انسان را تعریف کرد؟ چاله‌ای که در خیابان قدم می‌زند در خودش غذا می‌ریزد شعر می‌ریزد خستگی می‌ریزد اشک می‌ریزد چاله‌‌ای به عمقِ یک متر و هفتاد و هشت سانتیمتر که هرگز پُر نمی‌شود و هرگز به انتهایش نمی‌رسی و هیچ‌کس ابتدایش را ندیده است پس چگونه می‌شود انسان را تعریف کرد؟
Mohammad Ali Zareian
حتی از آسمان خاطرات بدی دارم و از رودها وقتی جنازه‌ها را به دریا می‌بردند من فکر نمی‌کنم که اعماق دریا آبی مانده باشد از خاطرات خاطراتِ بدی دارم: دیوارها فرو‌ریخته و مُردگان در آفتاب ورم کرده‌اند هیچ‌چیز تکان نمی‌خورد و این‌جا بیش‌تر شبیه عکس است تا زندگی
سَمَر
خاطراتی هستند که دیگر رهایم نمی‌کنند خاطراتی هستند که خود را با میخ به جمجمه‌ام کوبیده‌اند
afsaneh_&_fatemeh
دوستانم خود را زمین گذاشته بودند تا تفنگ‌هاشان را بردارند
احمد سبحان
اگر گلوله‌ای به سمتم شلیک شود سرم را هم خم نخواهم کرد یعنی اگر برای بُریدنِ این رگ تیغ در خانه نباشد تا مغازه هم نخواهم رفت چرا که دیگر نه اصراری به زندگی دارم نه اصراری به مرگ!
abolfazlzareikm
نه اصراری به زندگی دارم نه اصراری به مرگ! اگر به خانه‌ام بیایی، تمامِ خانه را گُل خواهم کاشت اگر نیایی هم تمامِ خانه را گُل خواهم کاشت اگر بروی هم اگر بمیری هم چرا که دیگر نه اصراری به زندگی دارم نه اصراری به مرگ! یعنی زمان را از دستم باز کرده‌ام چاقو را از جیب درآورده‌ام
سَمَر
دکمه را فشار می‌دهم که شکنجه‌گرم را روشن کنم اخبار چیزی از من نمی‌گوید اخبار، اخبار را می‌گوید که خبرها را پنهان کند
کتاب خوان کوچک
سربازی دستش گلوله خورده سربازی سینه‌اش من اما گلوله از پوستم گذشته خورده است به گوشه‌ی خیالم برای همین است که در تمام شعرهام خون جاری‌ست
|ݐ.الف

حجم

۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۳ صفحه

حجم

۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۳ صفحه

قیمت:
۲۵,۵۰۰
تومان