بریدههایی از کتاب خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اونهمه ماهی (راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها، جلد چهارم)
۴٫۰
(۴۰)
وقتی ما دانشمندها یه چیزی پیدا میکنیم که نمیفهمیمش، اسمش رو یه چیزی میذاریم که شما نتونین بفهمین یا حتا تلفظ کنین.
-Dny.͜.
اگه برات مهمه که مردم فکر کنن که دیوونه شدی، هیچوقت دانشمند خوبی نمیشی.
Mohammad
مشکل این سیاره اینه، یا بهتر بگیم این بود، که اغلب ساکنانش بیشتر وقتها ناراضی بودند و احساس خوشبختی نمیکردند.
Mohammad
یه تئوریِ مزخرفی بود که میگفت به جای اینکه به یه کشور حمله کنی، خیلی سادهتر و ارزونتر اینه که تو ذهن ساکنانش این توهم رو جا بندازی که به کشورشون حمله شده.»
الی
اگه برات مهمه که مردم فکر کنن که دیوونه شدی، هیچوقت دانشمند خوبی نمیشی.
👑Nargess Ansari👑
قبل از اینکه کسی بتونه مسخرهش کنه خودش به خودش میخندید.
Mohammad
تا این لحظه نمیدونست که زندگی با صدایی مخصوص با انسانها سخن میگه. صدایی که به همهٔ پرسشهایی که ازش میپرسی پاسخ میده.
Mohammad
یا بهتر بگیم اون بخشی از او که بهش زندگی میبخشید محو شد.
رها
فیزیک سرش رو تکون داد، به آرتور و فنچرچ اعتنایی نکرد و عوضش به کارهای دیگه رسید: باعث شد که ماشینها همچنان در اتوبان حرکت کنند و چراغهای برق خیابونها روشن بمونن و مخصوصاً باعث شد که اگه لقمهٔ نون کسی از دستش بیفته حتماً با طرف کَرهایش به زمین بیفته.
Sina Iravanian
فنچرچ گفت «یکی یه وقتی برام تعریف کرد که دوتا پیرزن رو دیده که همین کاری رو میکنن که ما میکنیم: برای اولینبار تو عمرمون به اقیانوس آرام نگاه میکنیم. گفت به حرفهاشون گوش داده و یکیشون پس از سکوتی طولانی به اون یکی گفته “میدونی چیه؟ اونقدری هم که فکر میکردم بزرگ نیست.”»
zohreh
در سیارهٔ این روبات انسانها شهروندن و مارمولکها حاکم. انسانها از مارمولکها متنفرن و مارمولکها بر اونها حکومت میکنن.»
آرتور گفت «عجیبه. مگه نگفتی که سیارهشون دموکراسیه؟»
فورد گفت «چرا. گفتم. دموکراسیه. چهطور مگه؟»
آرتور امیدوار بود که سؤالش خیلی احمقانه به نظر نرسه. «خب پس چرا انسانها خودشون رو از شر مارمولکها خلاص نمیکنن؟»
فورد گفت «به ذهنشون نمیرسه. به همین سادگی. همهشون حق رأی دارن و فکر میکنن که دولتی که بهش رأی دادند کموبیش همونیه که میخوان.»
«یعنی میخوای بگی مردم داوطلبانه به مارمولکها رأی میدن؟»
فورد شونههاش رو بالا انداخت. «معلومه.»
arash
و همهٔ ما میدونیم که آدم بعضی وقتها به اون کسی یا چیزی آسیب میرسونه که خیلی عاشقشه.
arshin
هیچکس برای داستانی که تنها نکتهٔ جالبش تداومِ نبودِ یه چیزی باشه ارزشی قایل نیست.
کاربر ۲۶۵۸۸۹۸
غازهای دریاچه حالشون خوب بود چون هیچ پاسخ مهمی نداشتند که دنبال پرسش اون بگردند.
عباص
مشکل این سیاره اینه، یا بهتر بگیم این بود، که اغلب ساکنانش بیشتر وقتها ناراضی بودند و احساس خوشبختی نمیکردند.
برای حلِ این مشکل طرحهای متفاوتی مطرح و اجرا شد که بهترینشون طرحِ مبادله و دستبهدست شدنِ کاغذهای رنگی بود که چندتا عدد روشون چاپ شده بود. این راهحل هم مثل بقیهٔ راهحلها صدالبته بیفایده و بیاثر بود چون اگه درست نگاه کنیم کاغذهای کوچیکِ رنگارنگ هیچ مشکلی نداشتند.
مشکلْ مشکلِ خود ساکنانِ سیاره بود. اینجوری بود که مشکلْ همچنان سرجای خودش باقی موند. حال مردم خراب بود. حال بعضیها حسابی خراب بود بهرغمِ اینکه ساعتِ دیجیتال هم داشتند.
امیرعباس قادری
با چهرهای عبوس سر تکون داد و فرمون رو کمی چرخوند تا کامیون از یه چالهٔ بزرگ رد بشه. دوباره به خودش گفت «میفهمی چی میگم؟ آدم تو جاده فقط با آدمهای حرومزاده سروکار داره.»
چند ثانیه بعد هیکلِ سرتاپا خیسِ اتواستاپزن کنار جاده تو آینهٔ عقب کامیون ظاهر شد.
این صحنه راب رو برای یکی دو ثانیه خوشحال کرد. چند لحظه بعد از خوشحالیِ خود به عذابوجدان گرفتار شد. بعد دوباره خوشحال شد که از خوشحالیِ خودش ناراحت شده
...Mehrshad.
«... شما به نحو خیلی عجیبی در زندگیِ من آدمِ خیلی مهمی هستین و فرض کنین که من هم آدم خیلی مهمی در زندگیِ شما هستم، بهرغم اینکه روح شما هم از این موضوع خبر نداره. و فرض کنین که همهٔ این داستانها دود میشن و میرن هوا چون ما فقط ده کیلومتر همسفریم و چون من یه آدم ابلهِ بیشعورم که نمیتونه اون چیز مهمی رو که میخواد به کسی که همین الآن باهاش آشنا شده بگه، بدون اینکه در آن واحد بزنه به کامیون جلوییش.»
کاربر ۲۶۵۸۸۹۸
این نظر فورد کاملاً درست بود و میون کسانی که باشعور بودند خیلی طرفدار داشت. معیار باشعور بودن این افراد این بود که این نظر رو داشتند یا نه.
رها
آرتور بهاشتباه فکر میکرد که میتونه تور درهمتنیدهٔ تناقضاتی رو ترک کنه که در سفرهای کهکشانی در اون گرفتار شده بود.
آرتور بهاشتباه فکر میکرد میتونه فراموش کنه که این سیارهٔ بزرگ، سفت، چسبناک، کثیف و پُر از رنگینکمونی که روش زندگی میکرد فقط نقطهٔ میکروسکوپیِ کوچیکی بود در دایرهای کوچیک و میکروسکوپی که در بینهایتِ غیرقابلتصورِ جهان به چشم نمیخورد.
کاربر ۲۶۵۸۸۹۸
وقتی آدم میدونه که دوست داره چه چیزی واقعیت داشته باشه غریزه به آدم کمک زیادی میکنه که بدونه که اون چیز واقعیت داره.
کاربر ۲۶۵۸۸۹۸
حجم
۱۹۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۰۵ صفحه
حجم
۱۹۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۰۵ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰۵۰%
تومان