بریدههایی از کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی
۳٫۶
(۵۵۰)
در این جهان چیزهایی هست که هیچوقت نمیشود کامل گفتشان، چیزهایی که وقتی به کلمه درمیآیند از ابعادشان کاسته میشود. مثلاً اگر کسی بگوید ترس یا تنهایی یا اگر بگوید من از تنهایی میترسم، هیچجوره نمیشود ابعادِ این ترس را فهمید. نمیشود گفت منظور ترسی است که تا عضلهٔ ران بالا میآید یا ترسی که اتاق را پُر میکند یا ترسی که به اندازهٔ جهان است. ابعاد دقیق تنهایی را هم نمیشود معین کرد. به همین خاطر تردید دارم باقی ماجرا را بگویم.
:)
روبهروی شیخ مینشینم و جهان بیرون را با جزئیات کامل و وقایعی که شرحشان در اخبار آمده تجسم میکنم. مردانی را میبینم که برای خرید ماشینهای جدید ثبتنام میکنند. سربازانی را که در مرز بلوچستان کشته میشوند. نظامیان امریکایی را که در افغانستان هدف جدیدی را بمباران کردهاند. تابلویی را از ونگوگ که در حراج کریستی فروخته شده است. بالا رفتن نرخ ارز را. بچههایی را که در کنکور قبول نشدهاند و به وزارت علوم شکایت بردهاند. کُشتیگیران تُرک را در حال بوسیدن پرچم کشورشان. خودم را میبینم که زیر چنارهای خیابان ولیعصر راه میروم. از مغازهها خرید میکنم. به تئاتر میروم. در صف نان میایستم و به مردِ پای تنور میگویم سنگریزهها سیاه نیستند، فقط چشمان توست که سیاه میبیندشان. شیخ همیشه میگوید همهچیز در این جهان به همهچیز مربوط است. پس هر چهقدر بیشتر خودم را آماده کنم، آمدن پدر نزدیک و نزدیکتر میشود.
:)
به قول تولستوی همهچیز برای کسی که میداند چگونه صبر کند، بهموقع اتفاق میافتد.
:)
مسئله این است که در جهانِ من همیشه فقط یک امکان میتواند اتفاق بیفتد و افتادن یک اتفاق به معنای نیفتادن اتفاقات دیگر است. از این رو اگر در مورد جهان معنایی ندارد و کلاً فرضی است باطل. اگر را باید از جهانم حذف کنم و به جهانی ببرمش که در آن سرتاسر اگر است که اتفاق میافتد.
:)
آن چیزی که برایم مهم است لحن آدمها، شکل گرفتن کلمات و گفتوگویشان است. اینکه چهطور افکاری کاملاً متفاوت با افکار من در ذهنشان پدید میآید و چگونه کلماتی متفاوت با کلمات در ذهن من را کنار هم میچینند و نظراتشان را به شکلی متفاوت بیان میکنند.
:)
تحمل کردن شبیه برزخ است،
:)
آن جهانْ جهان جنگ است و استثمار. آدمها میکُشند و میبرند و جز خودشان به چیزی فکر نمیکنند.
:)
رازهایی هست که هیچوقت نمیشود بازشان گفت. همهچیز همان جایی است که باید باشد،
:)
جهانِ بیرون بهمرور در من به جهان درون تبدیل میشود ساختهٔ قدرتِ خیالم.
:)
دریا نماد آرامش است درست مثل شتر، البته وقتهایی که امواجش آراماند. از اینجا میشود نتیجه گرفت که میان آرام حرکت کردن و آرامش رابطهای وجود دارد، یعنی هر چیزی که آرام حرکت کند یا آرام راه برود آرامش دارد.
:)
همیشه حرفهایی هست که هرگز گفته نمیشوند. رازهایی که ندانستنشان بهتر است.
:)
در پنجسالگی بهآنی همهٔ اشکال و تصاویر جهان پاک شدند و سیاهی و تاریکی یکدستی جایش را گرفت، برای فرار از این وحشت چارهای نبود جز ساختن ذهنی جهان. قطعاً آدم نمیتواند در هیچِ مطلق زندگی کند. برای ساختن جهانی دیگر که بشود در آن راه رفت، نظم ضروری است چرا که در نبودش وقتی تغییری ناگهانی در جهان بیرون رخ بدهد، جهان ذهنی با جهان واقعی متفاوت خواهد بود و کمترین پیامد این ناهماهنگی شکستنِ اشیاست. پس از آنجاییکه همهٔ تلاش ما در خانه حفظ نظم است موضوع ندیدنْ بیموضوع است و من تمام این سالها در خانه مثل هر انسان بینایی زندگی کردهام.
:)
زیر دوش تنها جایی است که نمیشود گم شد یا به جایی دیگر رفت. مادر میگوید همین گواهِ قاطعی است بر اینکه عنصر من آب است.
:)
تا درون انسان عوض نشود بیرونش تغییر نمیکند. میگوید کار ما هم کیمیاگری است. گیاهان مُرده را به چیزی تبدیل میکنیم که آدمها را نجات میدهد.
:)
کتابخانه بدون تردید مهمترین شی خانه است. چون دروازهٔ ورود من به جهان دیگر است.
:)
ترس کاری با آدم میکند که یا فراموشکار شود یا نتواند چیزی را از یاد ببرد.
:)
مادر شبیهِ مهربانترین شبحی است که میتواند از کنارت عبور کند و به یادت بیاورد که در جهان هیچچیزی برای ترسیدن نیست.
:)
باید به جای چیزهای بزرگ بر چیزهای کوچک تمرکز کرد. میگوید راز رستگاری بشر همین است. راه رهایی از قید وسواس ذهنی برای چیزِ دیگری بودن. زندگی در چیزهای کوچک گسترده است،
:)
حرف زدن دربارهٔ خواندهها از خواندنشان مهمتر است، تازه آن وقت است که میتوانیم رابطهمان را با کتابها بفهمیم و خودمان را در آنها پیدا کنیم.
:)
فقط کافی است پلکهایم را هم بگذارم و نفس عمیق بکشم. عمیقتر. البته در این اتاق دیگر احتیاجی هم به محو شدن نیست.
:)
حجم
۵۸۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
حجم
۵۸۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۵۰%
تومان