بریدههایی از کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی
۳٫۶
(۵۵۰)
در همین تنهایی است که من شروع میکنم به دیدن، دیدن چیزهایی که آدمهای معمولی به چشمشان نمیآید. آنها بهقدری به دیدن چیزها با دو چشم عادت کردهاند که توانایی حقیقی دیدن را از دست دادهاند.
مطهره امینی
ابعادِ خانهمان در طول سالها تغییر میکند. اولینبار که همراهِ مادر خانه را اندازه میگیرم شش سالم است. آن موقع حیاط ۵۵ قدم در ۷۲ قدم، هال ۴۰ قدم در ۳۵ قدم و اتاقخواب ۱۸ قدم در ۲۳ قدم است. حالا اما حیاط شده ۳۰ قدم در ۴۵ قدم، هال ۲۰ قدم در ۱۸ قدم و اتاقخواب ۹ قدم در ۱۲ قدم. به این ترتیب من میتوانم از روی کوچک شدن خانه بزرگ شدنم را اندازه بگیرم و خودم را فتح کنم.
مطهره امینی
مادر همیشه میگوید معنای جهان در تنْ است. هر چیزیام که باشد میگوید به تنم فکر کنم. مهم نیست کمرم گرفته باشد یا از چیزی ترسیده باشم یا مفاصلم بیدلیل صدا بدهند، فقط کافی است به تنم توجه کنم. میگوید ببینم تنم از من چه میخواهد، شاید باید مثل گربهای در خودم فرو بروم. شاید باید جاییام را کش بدهم، مثلاً عضلهٔ پشت پایم را. عضلهٔ پشت پایم را میکشم که هنوز به خاطر ایستادن روی یک پا درد میکند. مادر میگوید بگذارم بدنم با من حرف بزند. میگذارم تنم حرف بزند. میتوانم صدایش را بهوضوح بشنوم. فکر میکنم آدمیزاد واقعاً به هر چیزی توی این جهان عادت میکند. مثل تن من که به چیزی که نیست عادت کرده. انگار از ازل نبوده. انگار وضع تن من و جهان از اولش همینطور بوده.
مطهره امینی
آبْ حس عجیبی دارد، سنگینی خاصی که هر وقت بر عضوی بریزد بیدارش میکند. کمال این حس وقتی است که زیر دوش میایستم و ناگهان آب رویم سنگینی میکند. از آنجایی که محو شدنهای مداومْ بودن را مختل میکند، ایستادن زیر دوش بهترین روش است برای اطمینان از بودن روی زمین. حتا از نیشگون گرفتن هم بهتر. در این حالت میتوانم کل بدنم را یکجا حس کنم.
pegahl
فکر نکردن به هیچچیز قدرتی است که هر کس ندارد
mina
در آسمانِ دشت به تعداد مُردگان ستاره هست و این ستارهها بهقدری نزدیکاند که انگار میتوانی لمسشان کنی. اما این توهم است. سردار هم مثل من دیوانهٔ رصد ستارگان است. میگوید ستارهها استادانِ آدمیاناند. فقط کافی است به قدر کافی به ستارهای نگاه کرد تا شروع به حرف زدن کند. نه آنطور که همه بفهمند، نه، جوری که همان آدم فقط خودش میشنود.
هانیه
مُردهٔ خوشبخت کسی است که روی زمین دلبستگی نداشته باشد.
هانیه
سردار پیشِ پای مُردهای میایستد و نامش را میپرسد. مُرده هر چه فکر میکند به یاد نمیآورد. سردار میگوید نگران نباشد. آدمها بیجهت نامها را بر دوش میکشند. چه توفیری میکند اگر از این به بعد نام او سقراط باشد.
هانیه
طبیعت از کسی نمیپرسد که تو چه میخواهی. آرزوهای تو به طبیعت چه مربوط! او نمیپرسد آیا قوانین طبیعی موافق میل تو هست یا نه. تو باید طبیعت را آنطور که هست دریابی و بخواهی و در نتیجه تمام قوانینش را و تمام نتایج حاصله از آن قوانین را باید بپذیری. پس دیوارْ دیوار است و راه نیست.
ای خدای بزرگ، این قوانین طبیعی به من چه مربوط. ریاضی به من چه ربطی دارد. اگر به دلایلی که خود معلوم نیست این قانون دو ضربدر دو مساوی چهار بر من گران آید و نخواهمش آن وقت چه؟ من چه باید بکنم؟ پیداست که من با سر به سوی این دیوار میروم زیرا واقعاً نیروی لازم این تهور را در خود سراغ ندارم. ولی با وجود این ضعف تسلیم شما هم نمیشوم، فقط به این علت که در اینجا دیوار است و من نمیتوانم و قدرت ندارم از آن عبور کنم؛ پس نمیشود رفت.
هانیه
مادر میگوید خیالْ بزرگترین موهبت هر انسانی است. آن بیرون آدمها عاشق میشوند اما عشقشان میگذارد میرود. ثروتمند میشوند اما ثروتشان یکشبه به باد میرود. آدمها یکدیگر را به توهمِ ساختن جهانی بهتر میکُشند اما جهان بههیچوجه بهتر نمیشود. در جهانِ خیال اما میتوان صاحب ابدی همهچیز شد. میتوان هر چیزی را بهدلخواه ساخت. در جهان خیال هر انتخابْ امکانی دیگر را منتفی نمیکند. اینجا جهان بدون مرز و دود و خون و تلخی است. میتوان همهچیز را یکجا داشت. میتوان ثروتمند شد یا اگر نه فقیر، و باز ثروتمند. حتا میتوان مُرد و زنده شد و باز مُرد و باز زنده شد و تا ابد ادامه داد. مادر میگوید آدمها آن بیرون وقتی میمیرند که تازه وارد جهان خیال شدهاند. وقتی که فهمیدهاند همهٔ عمر در چه فریب بزرگی زندگی کردهاند.
ویدا🌻
به بوها فکر میکنم. به بوهای بهتر. به بوی نارنج و نعنا. به بوی کتان. حالا اتاق بوی خون و گوشت و پارچه میدهد. یاد این میافتم که بوها تنها بازماندگان زمیناند، با آدمیانی سرشار از حس غلیظ انتظار، و خدایی بیوزن که برایمان بیدریغ میگرید.
هانیه
مادر میگوید آدمها وقتی مینویسند چیزهای نادیدنیِ درونشان را هم میزنند و از دلشان چیزی درمیآورند که قابلدیدن است.
mina
کتابخانه بدون تردید مهمترین شی خانه است. چون دروازهٔ ورود من به جهان دیگر است
mina
از کتابی شنیدهام که زمین گِرد نیست، مربع دردناکی است با چهار ضلع جهنمی. این ماییم که در تلاشی تاریخی اضلاعش را میکشیم و سعی در گرد کردنش داریم.
هانیه
مادرْ کتابی است با صفحات سوخته. به همین خاطر خیلی کم از گذشته حرف میزند. من فقط میتوانم با کنار هم چیدن تکههای پراکندهای از خاطراتش تصویر مخدوشی از گذشتهاش بسازم.
mina
و فقط گاهگاهی که در زیرزمین تنهاست برای خودش بهترکی آواز میخواند. خلاصه مادر شبیهِ مهربانترین شبحی است که میتواند از کنارت عبور کند و به یادت بیاورد که در جهان هیچچیزی برای ترسیدن نیست.
mina
زندگی حقیقی یا همان چیزی که روح ساری در جهان مینامدش، درونم به راه میافتد. دیگر مهم نیست بورخس باشم یا نباشم. حتا اگر ساعتها بیحرکت گوشهای بنشینم، در بودنم روی زمین و حتا در کوبیدنِ رازقی در هاون، در روحی شریکم که بورخس هم بخشی از آن است و آن وقت، من بورخسم.
mina
زندگی در چیزهای کوچک گسترده است، یعنی همین چیزهای روزمرهٔ کسالتبار. هر وقت گرفتار افکار دردناکی میشوم که مثلاً چرا بورخس نیستم و تا کی باید عمرم را صرف جدا کردن برگ رازقی از ساقه و کوبیدن گل در هاون کنم، یاد این حرف مادر میافتم که اگر یاد بگیرم معنای همین کارهای کوچک را بفهمم،
mina
مادر میگوید باید به جای چیزهای بزرگ بر چیزهای کوچک تمرکز کرد. میگوید راز رستگاری بشر همین است. راه رهایی از قید وسواس ذهنی برای چیزِ دیگری بودن.
mina
اولینبار بعد از شنیدنِ مسخ مادر از من میخواهد خیال کنم به حشرهای تبدیل شدهام و بعد احساسم را مانند ابتدای کتاب توصیف کنم. این اولین تمرین من برای رفتن به جهان دیگر است. آن روز ترجیح میدهم پشه باشم تا سوسک.
هانیه
حجم
۵۸۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
حجم
۵۸۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۵۰%
تومان