بریدههایی از کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی
۳٫۶
(۵۵۰)
کلماتْ نجاتدهندهاند. زهر اتفاقات را میگیرند و در خود حلشان میکنند
n re
مادر میگوید گذر ایام ربطی به این خانه ندارد و فقط مال جهان بیرونِ این دیوارهاست.
n re
حسِ دیدن مانند حس جهتیابی به مرور زمان در نوع آدمیزاد از بین رفته است. قدیمها که نه نقشهای در کار بود و نه جاده و خیابانی، آدمها مانند پرندگان چشمهایشان را بستند و مسیرشان را حدس میزدند، اما حالا ناچارند نام خیابانها و کوچهها را حفظ کنند و مدام توی نقشهها بگردند تا خودشان را پیدا کنند. دیدن هم همینطور است، اگر از آن استفاده نکنی ذرهذره از دستش میدهی.
در این صورت وقتی به یک چیز نگاه میکنی فقط خود آن چیز را میبینی نه چیزهای دیگری را.
n re
مادر همیشه نزدیک است و من بویش را از میان همهٔ بوهای جهان تشخیص میدهم، بوی نارنج و نعنا و کمی یاس وحشی که با تعقیب کردنش خودم را در خانه پیدا میکنم.
n re
باید همیشه به جزئیات دقت کرد. جزئیات اهمیتی ابدی دارند چرا که تنها در صورتِ فهم آنهاست که میتوان با کلیات و سرآخر با جهان هماهنگ شد.
n re
تنهایی چیزِ پُری است و همزمان خالی
n re
به قول تولستوی همهچیز برای کسی که میداند چگونه صبر کند، بهموقع اتفاق میافتد.
حُمی
در اصل این را از گوته یاد گرفته که جایی میگوید: اگر میخواهید انسانی آزاد باشید باید هر روز آزادی خود را فتح کنید. باید اول فاتح خود بود، بعد خانه و بعد بقیهٔ جهان
مه سیما
هر موجود زنده قلبی دارد، عضوی که با چشم دیده نمیشود و برای دیدنش باید سطح را شکافت و به عمق رفت.
Hawra Azimi
تنهایی در این چند سال بیشتر فضای خانه را اشغال کرده و باعث خشک شدن بوتهها، خراب شدن شیرها و ریختن بخشهایی از دیوارها شده، بااینحال هیچ جا به اندازهٔ زیرزمین حضور ندارد، همان جایی که حالا پُر از خون است و ادرار و عسل. قلب این خانه پنج پله پایینتر از سطح حیاطش است.
Hawra Azimi
به این ترتیب من میتوانم از روی کوچک شدن خانه بزرگ شدنم را اندازه بگیرم و خودم را فتح کنم. مادر میگوید با دانستن ابعاد دقیق هر چیز میتوان آن را فتح کرد. میگوید باید خانه را فتح کرد. منظورش از فتح کردن قابلسکونت کردن است. اصولاً دربارهٔ هر چیزی که باید مالکش شود یا به کنترل خودش درش بیاورد همین را میگوید. مثلاً وقتی بیدلیل غمگین میشود و چند روزی توی خودش فرو میرود، عاقبت که با خودش میجنگد و از لاکش بیرون میآید، میگوید خودش را فتح کرده.
Hawra Azimi
من با شتابی باورنکردنی به نیستی فرو میروم. نیستیْ ندیدن نیست، چیز پُرتری است و همزمان خالیتر. شبیه گرفتن یکبارهٔ سر است زیر شیر آب یخ. اندامهای حسی را فلج میکند. نیستی بودن در معرض چیزهایی است که از منشئات مجهولی میآیند و به نقاط نامعلومی از بدن یا اعصاب میخورند. شبیه گوش کردن به صدای خارج شدن خون از حفرههای ریز پوست هنگامی که صدها زالو روی بدن است.
Hawra Azimi
در این جهان میان سردی، گرمی و بدن انسان رابطهای هست.
Hawra Azimi
تنهایی چیزِ پُری است و همزمان خالی. سرخ نیست چون شور نیست. گاهی ارغوانی است. یا آبی با طیفهای گوناگون، از آبی دامن قدیمی مادر در خوی گرفته تا آبی آسمان. آدم را فرا میگیرد و ناگهان پُرش میکند. میریزد پشت پلکها، زیر گلو، روی شانهها. پاها شروع میکنند به سنگین شدن و موجب میشود آدم به عمق برود. آنقدر سنگین میشود که نمیتواند از فرو رفتن سر باز بزند.
m.haghighat
مثل اینکه بگویی تحملکنندگان، ساکنان برزخاند. ساکنان جهانی که نیست. آدمهایی که برای تحملِ هوایی که در ریههایشان فرو میرود راههایی جدید پیدا میکنند. من بیست و دو سالم است و سالهاست ساکن برزخم.
Rastaa Rajabi
مادر میگوید حرف زدن دربارهٔ خواندهها از خواندنشان مهمتر است،
fereshteh
به چیزهایی میاندیشم که میشود داشت و از دست داد. به آنهایی که نمیشود داشت و از دستشان هم نداد. به حسرت فکر میکنم که تنها حس حقیقی دنیاست. مادر میگوید خیالْ بزرگترین موهبت هر انسانی است.
Rastaa Rajabi
در این جهان میان سردی، گرمی و بدن انسان رابطهای هست. همانقدر که گرما خون را به جوش میآورد و منشأ همهٔ اضطرابهاست، سرما بدن را آرام میکند و فرصت فکر کردن به چیزهای عمیق میدهد.
ghazal76
در این جهان چیزهایی هست که هیچوقت نمیشود کامل گفتشان، چیزهایی که وقتی به کلمه درمیآیند از ابعادشان کاسته میشود. مثلاً اگر کسی بگوید ترس یا تنهایی یا اگر بگوید من از تنهایی میترسم، هیچجوره نمیشود ابعادِ این ترس را فهمید. نمیشود گفت منظور ترسی است که تا عضلهٔ ران بالا میآید یا ترسی که اتاق را پُر میکند یا ترسی که به اندازهٔ جهان است. ابعاد دقیق تنهایی را هم نمیشود معین کرد.
mohi
سردار مُردهها را در آن دره نگه داشته تا به جهان زندگان برنگردند و مزاحم دیگران نشوند. میگوید هر مُردهای در زمین دلمشغولیای دارد که نمیتواند از خیرش بگذرد. تا مُرده نتواند از بند دلمشغولیاش رها شود در همین دره باقی میماند. گاهی جنگهایی ناتمام هست، یا کتابی نیمهکاره، از این هم سادهتر، غذایی نخورده با معشوق؛ مهمتر اما کارهایی است نکرده برای نجات جهان. مُردهٔ خوشبخت کسی است که روی زمین دلبستگی نداشته باشد.
fatemeh molana
حجم
۵۸۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
حجم
۵۸۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۵۰%
تومان