بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اینم شد زندگی؟! | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب اینم شد زندگی؟! اثر عزیز  نسین

بریده‌هایی از کتاب اینم شد زندگی؟!

نویسنده:عزیز نسین
انتشارات:انتشارات نگاه
امتیاز:
۳.۸از ۱۲ رأی
۳٫۸
(۱۲)
چند تا خمره ترک خورده که مادرم با قیر آنها را به هم چسبانده بود پشت گاری گذاشته بودیم این خمره‌ها گاریچی را خیلی عصبانی می‌کرد. - چند تا خمره؟ آخه پدر بیامرز این‌ا به چه دردتون می‌خوره؟ راست میگن آدم فقیر عقلشو از دست میده!!...
azar
همسایه‌ها چند روز به عید مانده شیرینی و آجیل می‌خریدند. ولی در خانه ما اصلاً از این چیزها خبری نبود. بعضی وقتها مهمان که به خانه ما می‌آید با خودش شیرینی می‌آورد. ولی این شیرینی برای ما نبود برای مهمانان دیگری بود که به خانه ما می‌آمدند....
azar
وطن هرقدر هم خرابه باشه، هرقدر هم بد باشه باز وطن است و آنجا را به نام وطن باید دوست داشت.
امید سلطانی
اینطور آمده‌ایم ولی این طور نخواهیم رفت! آن شکنجه و زجرهایی که کشیده‌ایم دیگر فرزندان ما نخواهند کشید. ما از باتلاق پرگل و لجن کشان کشان بیرون آمدیم. فرزندان ما نباید در این باتلاق پا بگذارند. حق ما را خوردند ولی دیگر نمی‌گذاریم حقمان پایمال شود.
Anonymous
یکی از کارهایی که پدرم می‌کرد و مادرم بدش می‌آمد پوشیدن عبا و قبا و بستن عمامه بود یکی هم اینکه پدرم زیاد خرافاتی بود به کار کردن علاقه نداشت. عوضش زیاد دعا می‌کرد! جادو می‌کرد تا گنج پیدا کند!
Anonymous
مثل اینکه نداری تقصیر خود ماست! خجالت می‌کشیدم! در سرزمینی که اکثریت مردم ندارند. اکثریت مردم فقیرند توی چنین مملکتی باید به ثروتمندان خندید. و از ثرونمند شدن خجالت کشید!.
Anonymous
اگه قبرستان شفا می‌داد الانه باید تمام مرده‌ها زنده شده باشند اینها فقط بهانه است برای کسانی که نمیتوانند شکم بچه شان را سیر کنند! اشخاصی که نه دکتر دارند و نه دوا و به جای آنها یک زبان دارند اندازه کف دست گوهر دعا می‌کنند.
Anonymous
کسانی هستند که در دوران طفولیت زندگیشان مانند من و یا حتی بدتر از من بوده واکنون که بزرگ شده‌اند مقام کم و بیش مهمی دارند. آن‌ها وقتی درباره زندگی‌شان حرف می‌زنند همیشه عرضه، استعداد، لیاقت و غیره و غیره را به رخ دیگران می‌کشند: «آقا آدم باید خودش عرضه داشته باشد! من از هیچ شروع کردم و به اینجا رسیدم!» این احمق‌ها کسانی هستند که فقط لاف می‌زنند. در اجتماعی که سرنوشت انسان به یک مویی بند است و یک اتفاق جزئی مسیر زندگی انسان‌ها را عوض می‌کند. لاف زدن از عرضه و لیاقت کار بیهوده ایست.
zeynab
فکر می‌کردم بی‌پدر و مادر بودن یک مرضی است و آدم اگر با یک بچه بی‌پدر و مادر رفت و آمد بکند خودش هم بی‌پدرو مادر می‌شود!
azar
ماه رمضان بود، پدرومادرم روزه می‌گرفتند. شب برای افطار دورهم جمع می‌شدیم. بعضی روزها منم روزه می‌گرفتم. نه برای رضای خدا، بلکه به خاطر چایی شیرین! چون وقتی روزه بودم موقع افطار مادرم پیش از اینکه به پدرم چایی بدهد به من چایی می‌داد و می‌گفت: - بخور نصرت جان. حتماً خیلی گشنه‌ات شده؟ و من چایی شیرین را با کیف تمام می‌خوردم
azar

حجم

۲۴۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

حجم

۲۴۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

قیمت:
۱۰۵,۰۰۰
تومان