بریدههایی از کتاب ۲۴ ساعت از زندگی یک زن
۳٫۵
(۴۶)
دوباره با ترس و دهشت احساس میکنم که عناوین و نامهای پرطمطراقی مانند روح، فکر، عواطف، اضطراب و درد چه چیزهای ترسو و ضعیفی بوده است.
زیرا اگر همهٔ این چیزها به فوران درآید و جوش بزند نمیتواند وجودی را که رنج میبرد و بدنی را که شکنجه میشود متلاشی کند. آری... در آن حال که باید بمیریم و مانند درخت صاعقهزدهای بر زمین بیفتیم، به رغم همه چیز، خون به جریان خود ادامه میدهد و پس از چنان لحظاتی باز زنده میمانیم.
Sajede Aghababaei
آری... در آن حال که باید بمیریم و مانند درخت صاعقهزدهای بر زمین بیفتیم، به رغم همه چیز، خون به جریان خود ادامه میدهد و پس از چنان لحظاتی باز زنده میمانیم.
نازنین بنایی
در آن هنگام که ناگهان همه چیز را از دست داده، میکوشیدم با چیزی که خاطره نام دارد و خودمان را به وسیلهٔ آن گول میزنیم، همهٔ آن گذشتهٔ پرهیجان را برای اینکه از دیدن آن لذت ببرم، صحنه به صحنه یکبار دیگر زنده و در برابر خود مجسم کنم. حقیقت مطلب این است که بیشتر مردم این چیزها را درک نمیکنند و کسی میتواند به این چیزها پی ببرد که قلب سوزانی داشته باشد.
نازنین بنایی
میخواستم فکر کنم، میخواستم از این فکر دهشتناک و پردردی که خشم، یأس و تأسف در من ایجاد کرده بود، نجات یابم. آری به راستی وقتی که فکر میکردم این فرصت را در نتیجهٔ اشتباه و غفلت از دست دادهام، آتش سوزانی سراپای وجود مرا در بر میگرفت. آهن تفتهٔ یأس و نومیدی که به تندی وارد بدن من میشد، به اندازهای جانم را میسوزاند که میخواستم فریاد بزنم.
این حالت هیجانآمیز که با انفجاری ناگهانی، مانند گردباد، به انسان روی میآورد، به کسانی دست میدهد که عشق در نظرشان بیگانه باشد... در چنین لحظهای همهٔ آن نیروهایی که سالها به کار نیفتاده است به اعماق قلب انسان روی میآورد و به جوش میآید.
نازنین بنایی
اگر او به سوی من میآمد و کلمهای به زبان میآورد یا قدمی برمیداشت و میخواست مرا به سوی خود بکشد، همان دم برای همیشه از او پیروی میکردم اما چنانکه گفتم این مرد عجیب به من و به عشقی که در دل من نهفته بود نگاه نکرد.
وقتی تنها ماندم، متوجه شدم که تا چه اندازه به او علاقه داشتهام و تا چه اندازه میخواهم هستی خود را تسلیم او کنم.
آن وقت عشق آتشینی که لحظهای پیش در قیافهٔ درخشان و فرشتهمانند او دیده میشد، در فضای قلب خوار و شکستهٔ من و اعماق تاریک وجودم مدفون شد.
به زحمت از جای خود برخاستم، چنان به نظر میرسید که کلاه آهنینی بر سرم گذاشته شده و پیشانیم فشرده میشود و من زیر سنگینی آن تعادل خود را از دست دادهام.
نازنین بنایی
چیزی که مرا در آن حال نگران و دلآزرده کرده بود، تأثری بود که از رفتار جوان به من دست داده بود زیرا که آن جوان پیش از آنکه کمترین تشبثی برای ماندن نزد من بکند، رفت... و حال آنکه باید مرا به شدت به سوی خود میکشید.
همین که پیشنهاد رفتن به او کردم با احترام اطاعت کرد... مرا درست مانند زن پارسا و پاکی که سر راه او پیدا شده باشم، تقدیس کرد و متوجه نشد که من هم زن هستم!...
نازنین بنایی
اما در آن هنگام که ناگهان همه چیز را از دست داده، میکوشیدم با چیزی که خاطره نام دارد و خودمان را به وسیلهٔ آن گول میزنیم، همهٔ آن گذشتهٔ پرهیجان را برای اینکه از دیدن آن لذت ببرم، صحنه به صحنه یکبار دیگر زنده و در برابر خود مجسم کنم.
AmirMasoud
برای کسی که به هیچ چیز علاقه ندارد تلاشهای عاشقانهٔ دیگران مانند تآتر و موسیقی مایهٔ سرگرمی و تفریح است و این بود که من در بیشتر روزها به مونتکارلو میرفتم، اگرچه امواج زندگی کوچکترین تکانی به قلب من نمیداد، از دیدن آثار سعادت یا بدبختی در قیافهٔ دیگران به هیجان میآمدم.
kimiya.kh
حجم
۷۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه
حجم
۷۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه
قیمت:
۳۸,۰۰۰
تومان