عشق حسی است که با طبیعت انسان مغایر است و دو موجود ناشناس را به وابستگی حقیر و ناسالمی محکوم میسازد، که هر چه روابط محدودتر باشد به همان نسبت شدت علاقه فزونی مییابد
سپیده اسکندری
دلورا بدون دلواپسی گفت: «فکر میکنم ضایع هستم، ولی نه از نظر روحالقدس. من همیشه معقتقد بودم که پروردگار بیشتر با عشق هم سو است تا با اعتقاد.»
ناهید
احتیاط کنید! دشمن خوب میداند که چطور از شعور ما بهره ببرد تا اشتباهایمان.»
سپیده اسکندری
بیاعتقادی زخمی التیامناپذیر در محلی برجا میگذارد که اعتقاد جا داشته، و این زخم فراموشی را نامیسر میسازد
سپیده اسکندری
از هنگامی که بیایمان شده بود، برای اولین بار نیرویی برای نیایش در خود حس کرد. به اتاق کوچک نیایش رفت و با تمام توان کوشید تا خدایی را که ترک گفته بود، بازیابد، ولی بیحاصل بود. بیایمانی بیشتر از اعتقاد قدرت مقاومت دارد، چرا که بر عقل متکی است.
سپیده اسکندری
«وقتی سعادت شفا ندهد، هیچ دارویی چاره ساز نیست.»
سپیده اسکندری