از خودم میپرسم زندگی چه چیزی کم دارد هنگامیکه زیبایی برای یک لحظه از آن عبور میکند. شاید هیچ.
mohi.hooshyar
کتابهای کاغذی در بستر بلورین خود، مانند فرشتهها میخوابند. یک نگاه کافی است تا از خواب چند صد ساله برخیزند و هنوز مهربان و سرزنده باشند.
آرام
دانستن این که زندهایم، دانستن همه چیز است.
چیز بیشتری برای یافتن در این زندگی وجود ندارد مگر یك جواب «بله» که بیشك شعلهورش میکند.
مغزم را به جالباسی آویختم و به گردشی تمام عیار رفتم.
samira
مرگ موسیقی را خاموش نمیکند، گلهای سرخ را خاموش نمیکند، کتابها را خاموش نمیکند. مرگ هیچچیز را خاموش نمیکند.
در برابر نوزاد، جنگلی است سوزان که باید پا برهنه از آن بگذرد.
Armin
انسانها معجزاتی هستند که خود خبر ندارند.
Baharak
سینهسرخی که دم در گاراژ مرده یافتیم، گرمای روزهای خوش را زیر کُرکهایش حفظ کرده بود. خدا قاتلی به پاکی برف است.
samira
کتابها مأمن روحند، ظروف دانه برای پرندگان ابدیت، نقاط مقاومت. من دست کاغذینم را به سوی موجوداتی ناپیدا دراز میکنم.
samira
به خاطر اینکه هرکس به هر قیمت که شده میخواهد کمتر رنج بکشد، زندگی به جهنم تبدیل شده است.
هربار که اضطراب از راه میرسد، آن را توی چمدان میگذارم و زیر تختم سُر میدهم. گهگاه چمدان را بیرون میکشم، روی تخت میگذارم و درش را باز میکنم: یا خالی است یا یک درخت میوه کوچک نورانی توی آن است.
samira
اغلب اوقات آنقدر اشتباه میکنم که وقتی کتابی حکیمانه میخوانم، خودم را مورچهای احساس میکنم که در برابر کوه سفید بی عیب و نقصی كه خود ساخته ایستاده است.
samira
کتابهای کاغذی در بستر بلورین خود، مانند فرشتهها میخوابند. یک نگاه کافی است تا از خواب چند صد ساله برخیزند و هنوز مهربان و سرزنده باشند.
Razi