بریدههایی از کتاب دنیای سوفی
۴٫۰
(۵۷۶)
اگر کرهی ماه در زير تأثير همان قوّهی جاذبهی زمينی است که موجب افتادن سيب میشود، پس او نيز بهجای دور زدن جاودانه برگرد زمين، لاجرم بهزمين خواهد افتاد...
:)
ــ کپلر پيش از اين خاطرنشان کرده بود که میبايستی قوّهای وجود داشته باشد که سيارات را ميان خودشان بهسوی هم بکشاند. مثلاً میبايستی خورشيد نيروئی اعمال کند و سيارات را وادار سازد تا هر کدام روی مسير خودشان بمانند. قوّهای از اين نوع توضيحدهندهی اين معنا نيز هست که چرا سيارات، هر چه از خورشيد دورتر میشوند، حرکتهايشان آهستهتر و کندتر میشود. کپلر میانديشيد که جزر و مد، يعنی تغييرات سطح دريا ناشی از قوّهای است که کرهی ماه اعمال میکند.
:)
ــ نه کاملاً. آن نظريه اصلی و اساسی که میگويد کرهزمين برگرد خورشيد میچرخد، البته درست است. ليکن مدعی آن بود که خورشيد مرکز کائنات است. امروزه ما میدانيم که خورشيد ستارهای است در ميان انبوهی سيارههای ديگر و تمام ستارههای گرداگرد ما فقط کهکشانی را تشکيل میدهند. در ميان ميلياردها کهکشان ديگر. کپرنيک علاوه بر آن گمان داشت که زمين و سيارات ديگر دايرههائی برگرد خورشيد رسم میکنند.
:)
ــ ليکن در سال ۱۵۴۳ ميلادی، رسالهای با عنوان «پيرامون حرکت اجرام سماوی» بهقلم يک ستارهشناس لهستانی موسوم به «نيکلا کپرنيک Nicolas Copernic» انتشار يافت که خود منجم و نويسندهی آن در روز انتشار کتاب جهان را بدرود گفت. کپرنيک مدعی شده بود که اين خورشيد نيست که برگرد زمين میچرخد بلکه برعکس، زمين است که بهدور خورشيد دَوَران دارد. میگفت که مشاهدهی اجرام آسمانی بهاو اجازه داده است تا از چنين نظريهای پشتيبانی و از آن دفاع کند. هنگامی که مردمان گمان دارند که خورشيد است که براطراف زمين میچرخد، در واقع اين خود زمين است که برگرد خودش میچرخد. اگر مسئله را از اين فرضيه آغاز کنيم که زمين و ديگر سيّارات مسيری معين و مشخص را بر گرد خورشيد طی میکنند، آنگاه ملاحظه میکنيم که مشاهدات ما پيرامون اجسام سماوی بسيار آسانتر قابل توضيح و توجيه خواهند شد. اين همان است که ما آن را مفهوم «دنيای خورشيد مرکز» میناميم، يعنی دنيائی که در آن همه چيز برگرد خورشيد دوران دارد.
ــ و اين فرايافت از جهان، درست بود؟
:)
هيچ دورانی نه يکسره خوب بوده است و نه يکسره بد بوده است. خير و شر دو پسریاند که سراسر تاريخ بشريت را در کنار هم پيمودهاند و غالبا با هم بافته شدهاند. اين نکته برای يک اصطلاح کليدی ديگر رنسانس نيز که ظهور يک «رويکرد تازه علمی» است، صادق است.
:)
«اسب اسب بهدنيا میآيد، اما انسان، انسان بهدنيا نمیآيد، بايد او را آموزش و تعليم داد تا انسان شود.»
:)
فلسفه هيچگاه اين ادعا را نداشته است که يک بازی دستهجمعی مهمانیهای شبانه است. او از اين مطلب بحث میکند که ما کی هستيم و از کجا میآئيم. تو گمان میکنی که ما بهاندازه کفايت در مدرسه چيز يادمیگيريم؟
ــ هيچکس نمیتواند بهاين قبيل سؤالها پاسخ دهد!
ــ شايد، اما در مدرسه حتی بهما ياد نمیدهند که اين سؤالها را از خودمان بکنيم.
:)
انسان مانند حيوانات جسمی دارد با اندامهای احساسی؛ اما انسان يک عقل «متفکر» نيز دارد.
:)
ــ عقل نيز بهما میگويد که آنچه در اطراف ماست بايد يک «علت اوليه» داشته باشد. خداوند خود را از طريق تورات و از طريق عقل بر ما آشکار ساخته است. بنابراين، ما بايد هم به «علم حکمت الهی» بپردازيم و هم به «علم حکمت طبيعی». در زمينه اخلاقی اين هر دو يکی است. تورات بهما میآموزد که چگونه بايد زيست، اما خداوند نيز ما را صاحب آگاهی و وجدانی کرده است که بهياری آن میتوانيم بهشيوهای طبيعی خوب را از بد تشخيص بدهيم. بنابراين، دو راه برای آوردن ما بهمسير زندگی اخلاقی وجود دارد. حتی اگر در تورات هم نخوانده باشيم میدانيم که زيان رساندن بهمردم عمل بد و نادرستی است و میبايد با همنوع خود بههمانگونه رفتار کنيم که دوست داريم او با ما رفتار کند. در اينجا نيز امر را بهوجدان فردی واگذار کردن میتواند مخاطرهآميزتر از پيروی از پيام تورات باشد.
:)
ــ اما چگونه میتوان اطمينان قاطع داشت که خدا وجود دارد؟
ــ البته اين مبحث قابل گفتوگو است. اما در روزگار ما اکثريت اشخاص بر سر اين نکته توافق دارند که عقل و خرد انسانی بههر حال از اثبات عکس اين مطلب عاجز است. سن توماس باز هم دورتر از اين رفت: او مدعی شد که بهوسيلهی ماوراءالطبيعهی ارسطو میتواند وجود خداوند را ثابت کند.
:)
کلام سنت اوگوستين اين است که «ذات الهی تاريخ انسانيت را از بدو آفرينش آدم تا پايان تاريخ هدايت میکند، تا آنجا که گوئی تاريخ فقط تاريخ زندگی يک فرد واحد است که رفته رفته از کودکی بهسالخوردگی میرسد.»
:)
سقراط میگفت که همهی مردمان بخت مساوی دارند، زيرا که همگی از عقل و خرد بهره دارند. ليکن سنت اوگوستين بشريت را بهدو دسته تقسيم میکند: يکی رهائی خواهد يافت و ديگری نابود خواهد شد.
:)
امپراتوری روم بهسه منطقهی فرهنگی تقسيم میشد: در غرب فرهنگ مسيحی با زبان لاتينی و پايتختاش رم؛ در شرق فرهنگ مسيحی با زباان يونانی و پايتختاش قسطنطنيّه، شهری که بعدها اسم يونانی «بيزانس Byzance» را برخود گرفت. (بههمين دليل است که ما از «قرون وسطای بيزانسی» در مقابله با قرون وسطای کاتوليک رومی سخن میگوئيم). در آفريقای شمالی و شرق ميانه نيز که بخشی از امپراتوری روم بودند، بعد يک فرهنگ اسلامی بهزبان عربی شکوفا شد.
پس از درگذشت پيامبر اسلام در سال ۶۳۲، شرق ميانه و آفريقای شمالی بهاسلام پيوستند و اندکی بعد اسپانيا نيز بهآنها ملحق شد. شهرهای مقدس اسلام، مکه، مدينه، اورشليم و بغداد بودند. از يک نقطهنظر صرفا تاريخی، اين نکته قابل ذکر است که اعراب شهر کهن هِلِنی اسکندريه را نيز بهتصرف درآوردند و بهاين صورت بخشی بزرگ از دانش يونانی بهاعراب انتقال يافت که در سراسر قرون وسطی نقشی مسلط در علوم رياضی، شيمی، ستارهشناسی و پزشکی بازی کردند. در زمينههای بسيار، فرهنگ و دانش عرب برفرهنگ و دانش مسيحی پيشی گرفت.
:)
نخستين سدههای پس از سال ۴۰۰ ميلادی سقوط و انحطاطی حقيقی اتفاق افتاد. عصر رومی برای آگاهی و فرهنگ دورانی درخشان بود با شهرهای بزرگی که فاضلاب، حمامها و کتابخانههای عمومی داشتند، بدون بحث از معماری و شکوهمندی آن. در آغاز قرون وسطی اين آگاهیها يکسره نابود شدند و همراه با آن تجارت و امور مالی. جوامع دوباره بهاقتصاد خانوادگی و پاياپای بازگشتند. دنيای اقتصاد زير سيطره و تسلط نظامی واقع شد که آن را «فئوداليسم Feodalisme» (ملوکالطوايفی) نامند. ملکداران بزرگ زمينها را در اختيار داشتند و مباشران ـ برای ادامه حيات خود ـ برای آنها کار میکردند. در سدههای نخستين اين عصر زاد و ولد نيز نقصان فاحش يافت. مثلاً شهر رم که در عهد باستان حدود يک ميليون تن جمعيت داشت در سال ۶۰۰ بعد از ميلاد بيش از ۴۰ هزار تن سکنه نداشت! مصالح ساختمان نبود و از مصالح ويرانههای عظيم ساختمانهای باشکوه عصر عتيق استفاده میکردند! بیترديد اين حقيقت سخت برباستانشناسان گران آمده است، زيرا آنها ترجيح میدادند مردمان قرون وسطی چيزی نسازند و ويرانههای کهن را بهحال خود بگذارند.
:)
«قرون وسطی» اين عنوانی است که بهفاصلهی دراز زمان ميان دو عصر تاريخ دادهاند.
:)
«گوته» شاعر آلمانی روزی گفت: «آن کس که از سه هزار سال درسی نمیگيرد روز بهروز روزگار میگذراند»
:)
ديديم که هِلنيسم چگونه از مذاهب متفاوت نشانهها داشت. پس کليسای مسيحی ناگزير بود خلاصهای پيرامون ويژگیهای مسيحيت ارائه دهد. اين امر ضرورت داشت، از يک سو برای مشخص ساختن خود از ساير اديان، و از سوی ديگر، برای پرهيز از فرقهسازی در درون خود کليسای مسيحی. بهاين ترتيب نخستين «اعلام ايمان» Professions de for)) پديد آمد. «احکام ايمان» فشردهای است از اساسیترين احکام Théses) ) يا «جزم Dogme»های مسيحی.
يکی از آن جزمهای اصلی اين بود که عيسی در عين حال هم خدا و هم انسان است. پس او نه فقط بهيمن افعال و کردار خويش، «پسر خدا» است، بلکه خود او خداست. اما او در همان حال يک «شخص حقيقی» است که همان شرائط انسانها را دارد و برروی صليب رنج کشيده است.
اين مطلب میتواند متضاد و متناقض بهنظر آيد، ليکن پيام کليسا بهدرست اين بود که بگويد: «خداوند انسان شد» عيسی يک «نيمه خدا» (نيمی انسان، نيمی خدا) نبوده است. اعتقاد به «نيمه خدا»يان در اديان يونانی و هلنی بسيار گسترده و پراکنده بود. کليسا تعليم میداد که عيسی «خدایِ بهکمال و انسانِ بهکمال» بوده است.
:)
«خداوندی که جهان را و هر چه را که در آن است آفريده است، او، اين مالک و ارباب آسمان و زمين، در معبدهائی که دست بشر آنها را ساخته است سکونت ندارد. او نيازمند ساختههای دست هيچ بشری نيست، زيرا او که بههمه زندگی میدهد، نيازی بهخدمات هيچکس ندارد. اگر او نوع بشر را يک منشاء واحد ساخته است تا برسطح زمين سکونت کند؛ اگر او زمانهای معلوم و معين و محدودههای اقامتگاه آدميان را مقرر داشته است، بهمنظور آن است که اين آدميان بهجستجوی الوهيت برخيزند تا اگر بتوانند، کورمال کورمال به پيش روند و آن را بيابند؛ زيرا که الوهيت دور از هر کدام از ما نيست؛ و در واقع همهی ما در درون آن زندگی، جنبش و هستی داريم؛ و يا چنان که برخی از حکمای شما گفتهاند: «زيرا که ما نيز از تيره و نژاد او هستيم.»
«که اگر ما از تيره خداونديم، نبايد بينديشم که الوهيت بهطلا، بهنقره يا بهسنگ شباهت دارد که نبوغ بشری در آنها هنرنمائیها کرده است.
:)
در نزد قوم يهود «جاودانگی روح» يا هر نوع و شکلی از «تناسخ» جائی ندارد. اين تصور يک انديشهی يونانی و بنابراين، هند و اروپائی است. اما براساس مسيحيّت، در انسان هيچ چيز وجود ندارد که بهخودی خود جاودان و ابدی باشد و «روح» او نيز مشمول همين معناست.
:)
قوم يهود از قواعد و رسومی که خداوند عالم مقرر داشته بود، سرپيچی کرده بودند. میگفتند روزی فراخواهد رسيد که اسرائيل در محضر خداوند حضور خواهد يافت و آن روز، روز داوری بزرگ خواهد بود.
:)
حجم
۵۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۰۷ صفحه
حجم
۵۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۰۷ صفحه
قیمت:
۷۹,۰۰۰
۵۵,۳۰۰۳۰%
تومان