بریدههایی از کتاب دنیای سوفی
۴٫۰
(۵۷۶)
در واقع تاريکی بهمعنای واقعی وجود ندارد. آنچه هست نبود و فقدان روشنائی است.
:)
سوفی، تو قطعا نظريهی ايدههای افلاطون را بهخاطر داری. افلاطون دنيای ايدهها را از دنيای محسوسات مشخص میکرد و آشکارا روح و جسم انسان را از يکديگر جدا میساخت و بهاين ترتيب در انسان يک دوگانگی قائل بود: جسم او مانند هر چيز ديگر اين دنيای سفلی يا دنيای محسوسات از خاک و گرد و غبار تشکيل میشد، در حالی که روح او جاودان و ابدی بود.
:)
اپيکور بهسادگی میگفت که «مرگ بهما مربوط نمیشود. زيرا تا زمانی که وجود داريم، مرگ وجود ندارد؛ و زمانی هم که مرگ آمد ما ديگر وجود نداريم.»
:)
انسان برخلاف حيوانات از امکان برنامهريزی برای زندگی خويش برخوردار است و استعداد آن را دارد که لذتهای خود را طراحی کند.
:)
امروزه ما اصطلاح «آرامش رواقی» را در مورد کسی بهکار میبريم که هرگز تسليم احساسات خود نمیشود.
:)
خوشبختی حقيقی آن است که بتوانيم خود را از اين شرائط خارجی، عرضی و ناپايدار، مستقل و آزاد سازيم.
:)
عقل نيز مانند وجدان میتواند بهيک عضله تشبيه شود. اگر از يک عضله بدن استفاده نشود، بهتدريج ضعيف و ناتوان خواهد شد.»
:)
آدم يک موجود صاحب فکر است. اگر تو فکر نمیکنی پس يک موجود بشری نيستی.
:)
در يک جمله پاسخ میدهم: انسان بهخوشبختی نخواهد رسيد مگر آن که تمامی استعدادهائی را که بالقوه در مالکيّت خود دارد، شکوفان سازد و گسترش دهد.
:)
سوفی، چرا باران میبارد؟ بهيقين تو در کلاس درس خواندهای که باران بهاين دليل میبارد که بخارهای محتوی آب ابرها سرد میشوند، بهصورت قطرههای باران غليظ میشوند و براساس قانون جاذبه بهروی زمين میريزند. ارسطو در اين مورد هيچگونه ايرادی ندارد. ليکن اضافه میکند که در اين توضيح فقط سه علت را روشن کردهاند. «علت مادی» آن است که بخار آب حقيقی (ابرها) درست در زمانی که هوا سرد میشده است در محل حضور داشته است. «علت صوری Cause efficient» آن است که آب سرد میشود علت فاعله Caust formelle آن است که شکل و طبيعت آب، افتادن و فروريختن برروی زمين است. اگر تو نتوانی چيزی براين علتها بيفزائی، ارسطو، بهآنها کفايت نمیکند و اضافه میکند که باران بهاين دليل میبارد که گياهان و جانوران برای روئيدن و بزرگ شدن بهآب باران نياز دارند. اين همان چيزی است که آن را «غائيت Finalite» نام میدهد. چنان که میبينی، ارسطو بیمقدمه بهقطرههای آب باران در زندگی نهايتی و نقشهای Dessein يا هدفی میدهد.
:)
صورت هر چيز، مجموعهای است از ويژگیهای اختصاصی آن.
ارسطو بعد از تعيين موضع خويش در برابر افلاطون، توجه میدهد که حقيقت از چيزهای متفاوت تشکيل و ترکيب شده است که هر يک از آن چيزها، جداگانه، خود مرکب از صورت (Forme) و ماده Matiere) )اند. «ماده» آن است که چيز را میسازد، در حالی که «صورت» مجموعهای است از صفات مخصوص و اختصاصی آن چيز.
:)
اما سوفی، اين چه نوع بيان و توضيحی است؟ پس مثال اسب از کجا میآيد؟ شايد هم يک اسب سوم وجود داشته باشد که خودِ مثال اسب نيز رونوشتی از آن باشد؟
ارسطو براين عقيده بود که تمامی ايدهها و انديشههای ما اصل و منشاء در آنچه که ما میبينيم و میشنويم دارند. ليکن ما خود نيز با يک عقل و خرد متولد میشويم. مسلما، ما ايدهی فطری و غريزی بهمعنائی که افلاطون افاده میکند نداريم، اما از اين شايستگی و استعداد غريزی برخورد داريم که تمامی تأثّراتِ محسوسات خود را در دستهها و رديفهای متفاوت و جداگانه طبقهبندی کنيم. بهاين ترتيب است که مفهومهای «سنگ»، «گياه»، «حيوان» و انسان پديدار میشوند، عينا چون مفهومهای «اسب»، «خرچنگ» و «قناری»
ارسطو ابدا انکار نمیکند که انسان، آراسته بهموهبت عقل بهجهان میآيد. بلکه براساس نظر او، «عقل» علامت تميز بنینوعبشر است. اما میگويد که پيش از آن که حواس ما چيزی را درک کنند، عقل ما سرزمينی خالی است. بنابراين بهگمان ارسطو، انسان ايدههای غريزی و فطری ندارد.
:)
برای افلاطون، بالاترين درجهی حقيقت از آن چيزی تشکيل شده است که ما بهياری عقل و خرد خود میانديشيم برای ارسطو اين مطلب بديهی است که بالاترين درجهی حقيقت از آن چيزی تشکيل میشود که ما بهياری حواس خود ادراک میکنيم. افلاطون چنين میانديشيد که تمام آنچه ما در اطراف خود میبينيم فقط بازتابی است از چيزی که در دنيای مثالها و در نتيجه در روح انسان حقيقت و واقعيت دارد. ارسطو درست برعکس اين فکر میکند و میگويد: آنچه در روح انسان است چيزی نيست جز بازتاب اشيائی که در طبيعت حضور دارند؛ طبيعت و فقط طبيعت است که دنيای واقعی را تشکيل میدهد. بهگمان ارسطو، افلاطون زندانییِ يک دنيای اسطورهای است که در آن انسان صحنههای نمايش خود را بازتاب میدهد و آنها را جانشين دنيای حقيقی میکند.
مطابق عقيدهی ارسطو، در دنيای شعور و آگاهی انسان، هيچ چيز پيش از آن که از طريق حواس ادراک شود، نمیتواند وجود داشته باشد. افلاطون، میگويد در طبيعت هيچ چيز نيست که پيشاپيش در دنيای مثالها وجود نداشته باشد. ارسطو معتقد است که افلاطون بهاين ترتيب «تعداد چيزها را دو برابر میکند» او هر رأس اسب را از طريق مراجعه بهايدهی اسب بيان میکند.
:)
معمولاً وقتی آدم میترسد، حقيقت میگويد.
:)
تصوير يک دختر جوان زيبا نيز تيره و غمانگيز نيست، برعکس. اما در هر حال اين صورت، تصويری بيش نيست.
:)
در انديشهی تمامی آن آدمهائی است که در غار ماندهاند. بههمين دليل میخواهد بهغار بازگردد و چون بهآنجا رسيد میکوشد تا ديگر غارنشينان را معتقد سازد که سايههای روی ديوار جز بازتاب بیرنگ و لرزانی از چيزهای کاملاً حقيقی نيستند. اما هيچکس او را باور نمیکند. غارنشينان، ديوار مقابل را با اشاره انگشت بهاو نشان میدهند و اصرار میورزند که تنها حقيقت همان چيزی است که آنها میبينند و سرانجام او را بهقتل میرسانند.
:)
سقراط مدعی بود که همهی آدمها قادراند حقيقتهای فلسفی را کشف کنند بهشرط آن که عقل خود را بهکار اندازند. بهگمان او يک انسان برده از همان قدر استعداد تعقلّ برای حل مسائل فلسفی برخوردار بود که يک انسان آزاد.
:)
ببين، تفاوت بزرگ يک معلم مدرسه و يک فيلسوف واقعی آن است که معلم مدرسه گمان میکند خيلی چيزها میداند که میخواهد بهضرب و زور بهشاگردانش بياموزد، حال آن که يک فيلسوف میکوشد تا بهاتفاق شاگردان خود برای پرسشهائی که از خود میکنند، پاسخهائی پيدا کند.
:)
اگر کسی برخلاف باورها و اعتقادهای خود رفتار کند نمیتواند سعادتمند و خوشبخت باشد؛ و کسی که میداند چگونه میتواند بهخوشبختی رسد، همه کار برای خوشبخت شدن خواهد کرد. بههمين دليل است که کسی که میداند نيک چيست کاری خواهد کرد که نيک باشد.
:)
بطور کلی، مردمان چنين مینمايانند که همه چيز را میدانند يا آن که بهکلّی بیتفاوت میمانن
:)
حجم
۵۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۰۷ صفحه
حجم
۵۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۰۷ صفحه
قیمت:
۷۹,۰۰۰
۵۵,۳۰۰۳۰%
تومان