بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب من دانای کل هستم؛ مجموعه داستان | صفحه ۴ | طاقچه
کتاب من دانای کل هستم؛ مجموعه داستان اثر مصطفی مستور

بریده‌هایی از کتاب من دانای کل هستم؛ مجموعه داستان

نویسنده:مصطفی مستور
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۸از ۳۸ رأی
۳٫۸
(۳۸)
گمان می‌کنم اولین‌بار زیر دوش حمام بودم که فکر کشتن با شیر گاز به خاطرم رسید. بعد، همان شب توی رخت‌خواب و قبل از این‌که بخوابم جزییات بیش‌تری در ذهنم طراحی کردم و عصر روز بعد قلم و کاغذ برداشتم و صحنهٔ قتل را با دقت و جزییات کامل نوشتم.
Ali Broujerdi
فرجام تلخ قصهٔ ابلیس سهم ماست وقتی به دام سجده گرفتار می‌شویم
phoenix
زیاد می‌خندیدم آن روزها. از ته دل. حالا نمی‌خندم. خوب می‌شنیدم صدای دیگران را آن روزها. خوب می‌دیدم دیگران را. حالا نمی‌شنوم. نمی‌بینم.
Mary gholami
«گوش کن! وقتی داری یک فیلمِ تکراری تماشا می‌کنی در اون وضعیت تو نسبت به ماجرای فیلم دانای کل هستی. یعنی تمام وقایع رو با جزییات کامل می‌دونی. سوال من اینه که دانستن، و دانای کل بودن تو چه تاثیری در ماجرا داره؟ اگه قرار باشه در فیلم کسی کشته بشه دانستن تو ذره‌ای مانع مرگش نمی‌شه. می‌شه؟»
فاطمه ^-^
«به قول اصغر، تُف به روزگار غدار!»
sosoke
مرا به حال خود وا گذاشتند همه همه، همه، همه اما، تو هم؟! تو هم؟! مریم؟!
sosoke
چه حُسنِ مطلع تلخی برای غم، مریم
sosoke
شب‌ها آن‌قدر به اسم‌های جدید فکر می‌کند تا خوابش بگیرد. می‌گفت دوبار اشتباهی به پدرش گفته بود فولکس واگن ۱۲۰۰ و پدرش دو سیلی آب‌دار خوابانده بود توی گوشش.
زهرا۵۸
حفظ کردن اسم‌ها روزبه‌روز سخت‌تر می‌شد. آن‌ها را توی دفترچه‌ای نوشته بودم و هر جا که می‌رفتم آن را با خودم می‌بردم. توی صف نانوایی یا سلمانی یا مدرسه. سعی می‌کردم حتا با اسم‌های جدید به چیزها فکر کنم. مثلا وقتی چشمم به اسکناس‌های توی دست بابام می‌افتاد با خودم می‌گفتم: «چه‌قدر ناپلئون!» یا وقتی پدرِ عیدی را می‌دیدم یاد فولکس واگن ۱۲۰۰ می‌افتادم. وقتی مادرم می‌گفت: «تیله‌هات رو از توی دست‌وپا بردار!» من می‌نشستم و انگار یکی‌یکی ماشین‌های جگوار را برمی‌داشتم. کم‌کم قیافهٔ دوچرخه‌ام شده بود عینهو برج ایفل. یعنی من این‌طور می‌دیدمش. عیدی اما بیش‌تر از ما کلمه می‌دانست. می‌گفت شب‌ها آن‌قدر به اسم‌های جدید فکر می‌کند تا خوابش بگیرد. می‌گفت دوبار اشتباهی به پدرش گفته بود فولکس واگن ۱۲۰۰ و پدرش دو سیلی آب‌دار خوابانده بود توی گوشش.
زهرا۵۸
نشست زمین. کاغذ را باز کرد و به هفت کلمهٔ نوشته‌شده روی آن طوری خیره شد انگار به هفت نعش پیچیده لای کفنی نگاه می‌کرد
زهرا۵۸

حجم

۷۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۹۹ صفحه

حجم

۷۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۹۹ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان