بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هشت و چهل‌ و ‌چهار | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هشت و چهل‌ و ‌چهار

بریده‌هایی از کتاب هشت و چهل‌ و ‌چهار

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۴۱ رأی
۳٫۸
(۴۱)
قدیم‌ترها مجرد نمی‌گفتند، می‌گفتند عزب. به عزب خانه نمی‌دادند، با عزب شوخی نمی‌کردند، به عزب نزدیک نمی‌شدند، و با عزب حرف نمی‌زدند؛ انگار جذام داشته باشد، یا گَری، یا چیزی در همین حدود
مرضیه
برای بیشترِ مردم این‌طوری است که همدیگر را دوست دارند، ازدواج می‌کنند، باز هم کمی همدیگر را دوست دارند، کار می‌کنند، کار می‌کنند، کار می‌کنند، و آن‌قدر کار می‌کنند که دوست داشتن را فراموش می‌کنند. برای اردشیر و گلنار این‌طوری نبود. آن‌ها دوست داشتن را یک جایی از زندگی‌شان گذاشته بودند که هیچ دستی بهش نمی‌رسید و نمی‌توانست مخدوشش کند. همین بود که هم خودشان و هم خانه‌شان ــ با آن نور ملایم و بوی مدامِ عود ــ همیشه تازه و باطراوت بودند. همین بود که شور زندگی یک لحظه هم در وجودشان فرو نمی‌نشست.
Melina
قدیم‌ها می‌گفتند موقع شادی آرام بخند، مبادا اندوه ــ که توی اتاق کناری خوابیده ــ بیدار شود و بیاید جای شادی را بگیرد.
Melina
پدربزرگ می‌گفت «خاک تهران دامنگیره، کسی که اومد توش دیگه به این راحتیا نمی‌تونه ازش دل بکنه.» تهران همان لکاتهٔ دلنشین بود که پدرِ خیلی‌ها را درآورده و خاکسترنشین‌شان کرده بود؛ عروس هزارشوهر، عجوزهٔ دل‌ربا.
Melina
زن آرام زیرلب ترانه‌ای زمزمه می‌کند. ترانه فارسی نیست. نیاسان از شعرش چیزی نمی‌فهمد. ملودی غمگینی دارد. باید عاشقانه باشد؛ از آن عاشقانه‌ها که بی‌سرانجام می‌مانند و افسانه می‌شوند و سال‌ها سال بعد، وقتی زنی کنار مردی بستری در اورژانسِ بیمارستانی در شهری بزرگ ــ پایتختی خاورمیانه‌ای ــ می‌نشیند، زیرلب زمزمه می‌کند، از آن عاشقانه‌ها که در آن‌ها همه‌چیز مهیاست تا عاشق و معشوق دست توی دست هم بگذارند، اما ناگهان توفان می‌آید یا زلزله، یا جنگ می‌شود یا آتش‌سوزی، لبخند روی لب‌های عاشق و معشوق می‌خشکد و ذره‌ذره تبدیل می‌شود به بغض و اشکی که از چشم‌ها سرازیر می‌شود و روی گونه‌ها ردی تیره به‌جا می‌گذارد.
Melina
توی زندگی همان‌قدر که ممکن است اندوه سراغ آدم بیاید، یا مثلاً بلا و مصیبت، ممکن هم هست که شادی درِ خانه‌اش را بزند. بیشترِ آدم‌ها آن اولی را پدیده‌ای طبیعی و جزئی از زندگی می‌دانند، اما این دومی را باورنکردنی، غافلگیرکننده و معجزه‌وار.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
یکی از خوبی‌های بردنِ گورستان به حومهٔ شهر این است که برج‌ها نمی‌توانند احاطه‌اش کنند. اطرافش باز می‌ماند و برای همین همیشه نسیمی در آن جریان دارد؛ نسیمی که دست نرمش را می‌کشد روی صورت آدم، و وای که آدم توی گورستان چه‌قدر نیاز به نوازش دارد.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
. تهران مثل زن کارگری بود که هیچ‌وقتِ سال نمی‌رسید دستی به سروگوش خودش بکشد، ابرویی بردارد، فرمژه‌ای بزند، یا مویی رنگ کند، اما برای تعطیلات عید حسابی به خودش می‌رسید و دل‌ربایی می‌کرد. زیبا می‌شد. بوی عطرش مشام را پُر می‌کرد
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
پیام فرستادن به‌نظرش کار احمقانه‌ای بود؛ گرچه حالا دیگر برای خودش تبدیل به سنت شده بود و چند سالی می‌شد که روابط انسانی خلاصه شده بود توی چند کلمه که امواج مخابره می‌کردند و رفاقت خلاصه شده بود توی «مخلصیم، ببینیم همو» و شوروشوق عاشقانه خلاصه شده بود توی «میس یو لاو... تا زود». به رفقای نزدیک، زنگ زدن را ترجیح می‌داد،
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
نظامی‌ها می‌گویند وقتی نمی‌دانی باید چه‌کار کنی، بهتر است هیچ کاری نکنی و وضع موجود را ادامه بدهی. نیاسان نظامی نیست، اما این نصیحت را همیشه آویزهٔ گوشش کرده. گاهی اوقات اگر آدم کمی صبر کند، جواب‌ها خودشان را بهش نشان می‌دهند. باید به‌شان فرصت داد.
Azar

حجم

۱۶۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۷ صفحه

حجم

۱۶۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۷ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۴
۵
صفحه بعد