بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هشت و چهل‌ و ‌چهار | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هشت و چهل‌ و ‌چهار

بریده‌هایی از کتاب هشت و چهل‌ و ‌چهار

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۴۱ رأی
۳٫۸
(۴۱)
پدیده‌ها همیشه میان درستی و نادرستی معلق‌اند. آدم درست که نگاه می‌کند می‌بیند اطمینان کردن کار سختی است.
aida
لاله‌زار به سرزمینی اشغال‌شده می‌مانست که هنوز یادگارهایی از گذشتهٔ باشکوهش حفظ کرده بود؛ یادگارهایی که به شکلی غم‌انگیز در سراشیبی سقوط بودند. لاله‌زار را گذاشت برای الکتریکی‌ها و موتوری‌ها و پیچید توی منوچهری. دیگر آن منوچهری بچگی‌هایش نبود، اما نیاسان هنوز دوستش داشت.
aida
دیگر آن منوچهری بچگی‌هایش نبود، اما نیاسان هنوز دوستش داشت.
aida
آگاهی از سرانجام یک آدم دیگر ــ گیریم مرگش باشد ــ بهتر از این است که آدم بی‌خبر بماند و در بی‌خبری به زندگی‌اش ادامه بدهد و در بی‌خبری بمیرد.
aida
نگه داشتن حساب تولد به خود آدم بستگی دارد و برای همین هم همیشه دقیق است، اما حساب مرگ را دیگران باید نگه دارند.
aida
حساب سنِ مُردگی آدم‌ها را کسی نگه نمی‌دارد؛ همین می‌شود که کم‌کم سنگ قبر آدم ترک برمی‌دارد و علف‌های خودرو دوروبرش را می‌گیرند.
aida
برای کاج‌ها فرقی نمی‌کند که نسیم باشد یا نه.
aida
و وای که آدم توی گورستان چه‌قدر نیاز به نوازش دارد.
aida
همان منوچهری هم که همیشه عتیقه‌هایش اصل بود، حالا مغازه‌هایش یا یکی‌یکی تبدیل می‌شد به کیف و چمدان‌فروشی و آرایشی‌فروشی، یا تا خرخره پُر می‌شد از بنجل‌های تقلبی خوش‌آب‌ورنگ
aida
حالا مدت‌ها بود روزنامه‌ها فقط دربارهٔ چیزهایی که دیده می‌شد می‌نوشتند و ندیدنی‌ها را ندیده می‌گرفتند.
aida
مادرش می‌گفت «زنای چادری رو باید از کفشاشون شناخت.»
aida
پدربزرگ می‌گفت «خاک تهران دامنگیره، کسی که اومد توش دیگه به این راحتیا نمی‌تونه ازش دل بکنه.» تهران همان لکاتهٔ دلنشین بود که پدرِ خیلی‌ها را درآورده و خاکسترنشین‌شان کرده بود؛ عروس هزارشوهر، عجوزهٔ دل‌ربا.
aida
خواب چیز خوبی است. گاهی اوقات بهترین پناهگاه آدمی است.
aida
لازم است، گاهی اوقات در زندگی لازم است آدم پایش را از روی گاز بردارد، راهنما بزند، آرام‌آرام بگیرد توی شانهٔ خاکی، دستی را بکشد، پیاده شود و ــ هر چند کوتاه ــ نگاهی به پشت‌سرش بیندازد؛ به مسیرِ رفته و ردی که از خودش باقی گذاشته.
aida
رفتن و نرسیدن آدم را خسته می‌کند؛
aida
برای همهٔ آدم‌ها از این موقعیت‌ها پیش می‌آید؛ پیش می‌آید که به هدفی کاری انجام دهند و دیگران خیال کنند هدف‌شان چیز دیگری بوده و به این خیالْ تحسین یا شماتت‌شان کنند.
aida
با خودش فکر کرد چه خوب است آدم دوست نویسنده داشته باشد؛ می‌تواند کتاب‌هایی را که توی قوطی هیچ عطار و قفسهٔ هیچ کتاب‌فروشی‌ای پیدا نمی‌شوند، گیر بیاورد بخواند.
aida
در تهران، آذر سردترین ماه سال است. چندباری شده بود که آذر برف آمده بود و نشسته بود روی درخت خرمالو و به هیئت درختی مقدس درش آورده بود: تنه‌ای باریک و بلند و قهوه‌ای با شاخه‌هایی لخت که سفیدپوش شده بودند، و آن چراغ‌های نارنجی گرد.
aida
بعضی صداها را آدم با گوشش می‌شنود؛ این‌ها اگرچه دیده یا لمس نمی‌شوند و طعم و بویی ندارند، اما همین که فرو می‌روند توی گوش و پرده را می‌لرزانند، یعنی وجود دارند. بعضی صداهای دیگر کاری به پردهٔ گوش ندارند، توی سر آدم زنگ می‌زنند و تارهای ذهن را می‌لرزانند؛ این دومی‌ها را جز خود آدم کسی نمی‌تواند بشنود. همین دومی‌ها هستند که پدر آدم را درمی‌آورند. همین دومی‌ها هستند که آدم را می‌اندازند توی گودال تردید. همین دومی‌ها هستند که هیچ‌جوری نمی‌شود به دیگران فهماندشان.
aida
گاهی اوقات برای فهمیدن نیازی به دیدن نیست.
aida

حجم

۱۶۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۷ صفحه

حجم

۱۶۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۷ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰
۵۰%
تومان