اما هنوز
جای صدایت
درون گوشهایم درد میکند
S E T A C
در هوایی که اکسیژنش،
قصد خودکشی دارد.
فرق چندانی ندارد
که نفس را بکِشی
یا حبس کنی
ما، مُردگانی هستیم
که رشد میکنند
عاشق میشوند
و مُردگانی دیگر را میزایند
و حواسشان نیست
که دارند
درون قبری دستهجمعی به سر میبرند
maha
توفانی را که در وجودم به راه افتاده
در کدام سرزمین رها کنم؟
چند قدم باید به مرگ نزدیک شده باشم
تا بپذیرند
یوزپلنگ وحشیای را
که سرگردان، در خیابانها
به التماس آغوش گربهای افتاده
برای گریستن
گاوبازی هستم
که نیزهاش را
به کتفهای خودش فرو کرده
وحشی شده از تماشای پرچمی
که جلوِ دیدگانش به رقص درآوردهاند.
maha