بریدههایی از کتاب کاکا کرمکی پسری که پدرش درآمد
۴٫۱
(۹۷)
داستان عصا هم مثل قصهٔ افسانه بود. هیبتی داشت که فکر میکردم ادامهٔ زندگی بدون آن ممکن نیست. این چیزها وقتی کنار گذاشته میشوند تازه معلوم میشود از اولش هم چندان مهم نبودهاند. همهچیز به ذهن آدم مربوط میشود.
نرگسجون
آدم باید چیزهایی را که دوست میدارد، دودستی بچسبد. نباید بگذاریم دوستیها با فاصلهها آزمایش شوند. امروز فکر میکنم که این جملهٔ «دوری و دوستی» حرف مزخرفی بیشتر نیست. آدمها بعد از دوریهای طولانی آرامآرام زندگی کردن بدون هم را یاد میگیرند، آن وقت دیگر یا برنمیگردند یا همان بهتر که برنگردند.
نرگسجون
عمراً اگر چیزی در این زندگی شکل اولش شود. این را حالا میفهمم.
نرگسجون
خدا که حنجره ندارد، گاهی حرفهایش را از دهان کس دیگری به آدم میزند.
Azar
پنداری تاریخ هیچوقت از صدّام خالی نبوده است.
Azar
حرفهای نزده را همیشه میشود زد، ولی پس گرفتن حرفهایی که زده شده چندان ساده نیست.
Azar
همیشه باید مراقب خندهٔ کسانی که واقعاً خوشحال نیستند باشید. لبخندی که تمام صورت را درگیر نکند نشانهٔ آشکار دغلکاری است.
Azar
.. داستان کسلکنندهٔ شهلا جاهد زن ناصر
علی جوهر
نام رکود بین دو گرفتاری را گذاشته بودیم خوشبختی.
علیرضا
چیزی که در مورد عشق اول خیلی جذاب است این است که عاشق هیچ تصوری از پایانش ندارد. برای همین آدم جاهل بدون در نظر گرفتن درد عاشقی میزند وسط معرکه! اسم عشق اول رویش هست، بالاخره روزی به آخر میرسد. شاید خوشایند باشد شاید هم نه، اما اینکه حقیقتاً ترسناک است هیچ حرفی توش نیست ــ لعنت خدا به کسی که پایهاش را گذاشت.
amirfarhadh
دیوانگی هم از آن لغتهای بیچاره است. همه آن را در مورد هر کسی که مثل خودشان فکر نمیکند به کار میبرند، اما کمتر کسی معنایش را میداند. دیوانهها هزار جورند، اما بدبختانه سهم زیادی از واژهها ندارند. درک همین یک نکته میتواند آدم را دیوانه کند.
razieh.mazari
بعد از رفتنش فهمیدم شکلی از تنهایی هست که فقط مادر آدم میتواند بهاش هدیه کند. اینقدر مهلک است که حتی وقتی زنده است استرس روزی که دیگر نیست ذرهذره دخل آدم را میآورد. این چیزها را فقط بعد از نبود مادرها میشود فهمید، که البته خیلی دیر است.
razieh.mazari
«تو هیچی نمیشی» های دیگران جملهای بود که خیلی جلوتر از رسیدن به سنی که واقعاً لازم بود پذیرفته بودم. این جمله چنان تأثیر حیرتانگیزی روی من داشت که خجالت میکشیدم وارونهاش را بکنم. شاید حالا که قصهٔ زندگیام به اینجای خود رسیده، آنها که سقوط من را پیشبینی کرده بودند به افتخار خود کلاه از سر بردارند. اما مایلم به عرض برسانم کاری که آنها کردند پیشبینی نبود، حرفهایشان هر کدام میخی بود که به تابوت سرنوشتم کوبیده میشد. من آن چیزی شدم که به خود قبولانده بودم. سرنوشتم با باورهایی که در سرم پروراندم تغییر کرد. مسافر مسیری شدم که خود ساخته بودم، نه راهی که دیگران سالها قبل نفوسش را زده بودند.
Faranak_naseri_
وقتی امید کمرنگ میشود ترس آغاز میشود و وقتی ترس ناپایدار شود امید متولد میشود. این دو هیچوقت بدون هم معنا نمیشوند و یأس فرزند ناخلفی است که در این میان زاییده میشود.
زهره
«آره، من هم فکر نکنم. چون میدونی چرا، آخه اگه زنده بود خیلی ناراحت بود، ما رو هم دلچرکی میکرد. گمونم فهمید ما ناراحتیم، رفت که خوشحال باشیم.»
کاربر ۳۴۱۱۴۰۹
نظرات راستوحسینیِ آدمها را در مورد خودت تنها در هنگام عصبانیت بشنو!
کاربر ۳۴۱۱۴۰۹
آدمها بعد از دوریهای طولانی آرامآرام زندگی کردن بدون هم را یاد میگیرند، آن وقت دیگر یا برنمیگردند یا همان بهتر که برنگردند.
کاربر ۳۴۱۱۴۰۹
کار بدی بود و من خودم این را بهتر از او میدانستم. اما در دنیایی که خوبی «باید» نیست، دیگر بدی هم «نباید» نیست. هر کس داشت کاری را که بهترِ خودش بود انجام میداد، مگر کاکا چیاش از بقیه کمتر بود!
Ell
کافی است کسی احتمال وجود عیبی را در من بدهد تا من با کمال میل از خودم گناهکاری نابخشودنی بسازم.
کاربر ۳۴۱۱۴۰۹
آدم وقتی تنهاست کورهامیدی به پیدا کردن یک دوستْ تنهایی را تسکین میدهد، ولی وقتی کاملاً ناامید باشی، تنهاترینی.
مهساکتابی
حجم
۳۹۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۰۱ صفحه
حجم
۳۹۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۰۱ صفحه
قیمت:
۶۷,۰۰۰
۳۳,۵۰۰۵۰%
تومان