بریدههایی از کتاب قصهی دلبری
۴٫۵
(۱۰۸۵)
وسط دفتر بسیج جیغ کشیدم، شانس آوردم کسی آن دور و بر نبود. نه که آدم جیغجیغویی باشم، ناخودآگاه از ته دلم بیرون زد. بیشتر شبیه جوک و شوخی بود. خانم ابویی که بهزور جلوی خندهاش را گرفته بود، گفت: «آقای محمدخانی من رو واسطه کرده برای خواستگاری از تو!»
_.kowsar._
همان شب رفتیم زیارت شهدای گمنام دانشگاه آزاد. پشت فرمان بلندبلند میخواند: «دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم/ خیلی حسین زحمت ما را کشیده است!»
کاربر ۱۶۶۱۷۸۸
«رفتم مشهد، یه دهه متوسل شدم. گفتم حالا که بله نمیگید، امامرضا از توی دلم بیرونتون کنه، پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیفتم. نشسته بودم گوشهٔ رواق که سخنران گفت: ’اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن.‘ نظرم عوض شد. دو دههٔ دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید!»
مریم طایفه خانی
برای خواندن نماز شب کاری به کار من نداشت، اصرار نمیکرد باهم بخوانیم. خیلی مقید نبود که بخواهم بگویم هر شب بلند میشد برای تهجد، نه، هروقت امکان و فضا مهیا بود، از دست نمیداد. گاهی فقط به همان شفع و وتر اکتفا میکرد، گاهی فقط به یک سجده. کم پیش میآمد مفصل و با اعمال بخواند. میگفت: «آقای بهجت میفرمودند: اگه بیدار شدی و دیدی هنوز اذان نگفتهن و فقط یه سجدهٔ شکر به جا بیاری که سحر رو بیدار شدی، همونم خوبه!»
جھـــــاد!
شقالقمری، معجزهای، تکهٔ ماه/ لاحول ولاقوة الّابالله
zahra valizadeh
تمام چلههایی را که در کتاب ریحانهٔ بهشتی آمده، پابهپای من انجام میداد. بهش میگفتم: «این دستورات برای مادر بچهس!» میگفت: «خب منم پدرشم، جای دوری نمیره که!»
Seashell
«تو همونی که دلم میخواست، کاش منم همونی شم که تو دلت میخواد!»
یك رهگذر
جانم به لب رساندهای و آه میکشی
ما را بُکش، بگو، ز چه جانکاه میکشی؟
ای یوسف زمان، ز چه بر روی نیزهها
یعقوبِ چشمها به دل چاه میکشی؟
تو داعی خدایی و با روضههای خود
از قلب ما بهسمت خدا راه میکشی
بر روی نیزهها ببین چقدر ماه گشتهای
اوج جمال را به رخ ماه میکشی
من را فدای خواهر مظلومهات نما
جانم به لب رساندهای و آه میکشی
کاربر ۳۰۳۹۳۵۹
. میگفت: «اینکه اینقدر توی سوریه موندم یا کم زنگ میزنم، برای اینه که هم شما راحتتر دل بکَنین هم من!»
کاربر ۱۶۶۱۷۸۸
شاید مرا (دمی) بخری نوکرت شوم
شاید رسیدهای که تو آقا کنی مرا
zahra HadiA
تو همونی که دلم خواست، کاش منم همونی بشم که تو دلت میخواد!»
°•. MaryaM .•°
گفتم: «از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین/ دستوپا میزد حسین / زینب صدا میزد حسین!»
_.kowsar._
آن روز رفت و گذشت و تمام گشت
زینب علم به دوش از آنجا گرفته بود
از کربلا به قافله تا شام شد امیر
بر روی نیزه چون سر او جا گرفته بود
آمد خرابه، دخترکش را خراب کرد
دختر سرش به دامن و بر پا گرفته بود
_.kowsar._
وقتی میمیرم هیچکسی به داد من نمیرسد الّا حسین/ ای مهربانتر از پدر و مادرم حسین
LiLy !
«رفتم مشهد، یه دهه متوسل شدم. گفتم حالا که بله نمیگید، امامرضا از توی دلم بیرونتون کنه، پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیفتم. نشسته بودم گوشهٔ رواق که سخنران گفت: ’اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن.‘ نظرم عوض شد. دو دههٔ دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید!»
LiLy !
در زمان مرخصیاش، میخواست جورِ نبودنش را بکشد. سفره میانداخت، غذا میآورد، جمع میکرد، ظرف میشست، نمیگذاشت دست به سیاهوسفید بزنم. مینشست یکییکی لباسها را اتو میزد. مهارت خاصی در این کار داشت و اتوکشی هیچکس را قبول نداشت. همان دوران عقد یکیدو بار که دید چند بار گوشهٔ دستم را سوزاندم، گفت: «اگه تو اتو نکنی بهتره!»
عباس براتی
«صحنتان را میزنم بر هم جوابم را بده
این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است
جان من آقا مرا سرگرم کاشیها نکن
میهمان مشغول صاحبخانه باشد بهتر است
گنبدت مال همه، بابالجوادت مال من
جای من پشت در میخانه باشد بهتر است»
الهه
شعارش این بود: «ترک محرّمات، رعایت واجبات و توسل به
اهلبیت (ع).»
fateme
بعد از این مدت به تلگرام وصل شدم، وای خدای من، چقدر پیام فرستاده بود! یکییکی خواندم:
بار اول که دیدمت چنان بیمقدمه زیبا بودی که چند روز بعد یادم افتاد باید عاشقت میشدم.
جنگ چیز خوبی نیست، مگر اینکه تو مرا با خود به غنیمت ببری.
شقالقمری، معجزهای، تکهٔ ماه/ لاحول ولاقوة الّابالله
گلی
گفته بود: «داخل قبر برام روضه بخون، زیارت عاشورا بخون، اشک گریه بر امامحسین رو بریز توی قبر، تاحدیکه یهخرده از خاکش گل بشه!»
Mhmd313
حجم
۹٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه
حجم
۹٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان