بریدههایی از کتاب قصهی دلبری
۴٫۵
(۱۰۸۵)
«هرکس رو که دوست داری، باید براش آرزوی شهادت کنی!»
ــسیّدحجّتـــ
این تناقض تا ابد شیرینترین مرثیه است/ سرترین آقای دنیا را خدا بیسر گذاشت
amir89
روزی موقع خرید جهیزیه، خانم فروشنده به عکسِ صفحهٔ گوشیام اشاره کرد و پرسید: «این عکس کدوم شهیده؟» خندیدم که «این هنوز شهید نشده، شوهرمه!»
mohammad
جملهٔ شهید آوینی را میخواند: «شهادت لباس تکسایزیه که باید تن آدم بهاندازهٔ اون دربیاد. هروقت به سایز این لباس تکسایز دراومدی، پرواز میکنی، مطمئن باش!»
کتابخوان
نشسته بودم گوشهٔ رواق که سخنران گفت: ’اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن.‘
آلوین (هاجیك) ツ
«درگذشته دنبال چیزی نگردید، بالاترین مقام نزد خدا تسلیمبودنه!»
الهه
از آقای قرائتی شنیده بودم: «۵۰ درصد ازدواج تحقیقه و ۵۰ درصدش توسل. نمیشه به تحقیق امید داشت، ولی میتوان به توسل دل بست.» بین خوف و رجا گیر افتاده بودم. بااینکه به دلم نشسته بود، باز دلهره داشتم. متوسل شدم.
پارسا هژبری
خیالم راحت شد، سر به بدن داشت.
ای که مرا خوانده ای ،راه نشانم بده
آدم میتواند زخمها و جراحیها را تحمل کند چون خوب میشود، اما زخمزبانها را نه. زخمزبان به این زودیها التیام پیدا نمیکند.
ــسیّدحجّتـــ
گاهی به بهزیستی سرمیزد و کمک مالی میکرد. وقتی پول نداشت، نصف روز میرفت با بچهها بازی میکرد
الهه
«دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم/ خیلی حسین زحمت ما را کشیده است!»
یك رهگذر
با شوخی و خنده بهش گفتم: «طوری با ولع داری جمع میکنی که داره به سوریه حسودیم میشه!» وقتی آمد لباسهای نظامی و پوتینش را بگذارد داخل کوله، سعی کردم کمی حالت اعتراض به خود بگیرم. بهش گفتم: «اونجا خیلی خوش میگذره یا اینجا خیلی بد گذشته که اینقدر ذوقمرگی؟» انگشتانم را فشار داد و شروع کرد به خواندن: «ما بیخیال مرقد زینب نمیشویم/ روی تمام سینهزنانت حساب کن!»
🌸🧕🏻🌸
«رفتم مشهد، یه دهه متوسل شدم. گفتم حالا که بله نمیگید، امامرضا از توی دلم بیرونتون کنه، پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیفتم. نشسته بودم گوشهٔ رواق که سخنران گفت: ’اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن.‘ نظرم عوض شد. دو دههٔ دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید!»
s.latifi
البته زیاد هیئت دونفری داشتیم. برای هم سخنرانی میکردیم و چاشنیاش چند خط روضه هم میخواندیم، بعد چای، نسکافه یا بستنی میخوردیم. میگفت: «این خوردنیا الان مال هیئته!» هروقت چای میریختم میآوردم، میگفت: «بیا دوسه خط روضه بخونیم تا چای روضه خورده باشیم!»
fmaotheammmeahd
«دیدم همهجا بر درودیوار حریمت
جایی ننوشته است گنهکار نیاید»
یك رهگذر
وقتی نگاهم به خانهٔ کعبه افتاد گفت: «ببین خدا هم مشکیپوش حسینه!»
یك رهگذر
«باید بگیم خوشبهحالت هاجر! اونقدر که رفتی و اومدی، بالاخره آب برای اسماعیلت پیدا شد، کاش برای رباب هم آب پیدا میشد
zsmirghasmy
روزی موقع خرید جهیزیه، خانم فروشنده به عکسِ صفحهٔ گوشیام اشاره کرد و پرسید: «این عکس کدوم شهیده؟» خندیدم که «این هنوز شهید نشده، شوهرمه!»
さくら
شعارش این بود: «ترک محرّمات، رعایت واجبات و توسل به
اهلبیت (ع).»
fmaotheammmeahd
دلش روشن بود که این ازدواج سر میگیرد. نزدیک در به من گفت: «رفتم کربلا زیر قبه به امامحسین (ع) گفتم: برام پدری کنید، فکر کنید منم علیاکبرتون! هر کاری قرار بود برای ازدواج پسرتون انجام بدید، برای من بکنید!»
s.latifi
حجم
۹٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه
حجم
۹٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان