بریدههایی از کتاب قصهی دلبری
۴٫۵
(۱۰۸۵)
از خدا میخواهمت. از خدا قدرت خواستنت را میخواهم نه برای رسیدن به تو، برای رسیدن به خودش، که خواستم که تو جز این نخواهی.
گلی
«مادری تنها پسرش میخواسته بره جبهه، بهزور راضی میشه. وقتی پسرش دفعهٔ اول برمیگرده، دیگه اجازه نمیده اعزام بشه. یه روز که این پسر میره برای خرید نون، ماشین میزنه بهش و کشته میشه!»
Abolfazl
«اگه من شهید شدم، تو بچه رو نذار روی تابوت، بذار روی سینهم!»
Abolfazl
حاجی گیرینوف شدی! هنوز لیاقت شهادت رو پیدا نکردی
Abolfazl
«اگه شهید نشی میمیری!»
|قافیه باران|
«صحنتان را میزنم بر هم جوابم را بده
این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است
جان من آقا مرا سرگرم کاشیها نکن
میهمان مشغول صاحبخانه باشد بهتر است
گنبدت مال همه، بابالجوادت مال من
جای من پشت در میخانه باشد بهتر است»
mh.mirvakili
باشه تو برو شهید شو، قول میدم محکم باشم
LiLy !
همان دوران عقد یکیدو بار که دید چند بار گوشهٔ دستم را سوزاندم، گفت: «اگه تو اتو نکنی بهتره!»
LiLy !
پیشانیاش مثل یخ بود: «بهبه! زینت ارباب شدی! خرج ارباب شدی! نوش جونت! حقت بود!»
امالبنین
جملهٔ شهید آوینی را میخواند: «شهادت لباس تکسایزیه که باید تن آدم بهاندازهٔ اون دربیاد. هروقت به سایز این لباس تکسایز دراومدی، پرواز میکنی، مطمئن باش!»
fatemeh bgh
خانم فروشنده به عکسِ صفحهٔ گوشیام اشاره کرد و پرسید: «این عکس کدوم شهیده؟» خندیدم که «این هنوز شهید نشده، شوهرمه!»
ابوالفضل
پیامم به دستش نمیرسید. نمیدانستم گوشیاش کجاست، ولی برایش نوشتم: «نوش جونت! دیگه ارباب خریدت، دیدی آخر مارکدار شدی!»
mahsa heydari
نوشت: «خیلی سخته اون لحظات! وقتی طرف میخواد شهید بشه، خدا ازش میپرسه ببرمت یا نبرمت؟ کنده میشی از دنیا؟ اونوقته که مثه فیلم تمام لحظات شیرین زندگی جلوی چشمات رد میشه!»
Mhmd313
جهاد باعث مرگ نمیشود و باید پیمانهٔ عمرت پر شود، اگر زمانش برسد، هرکجا باشی تمام میشود.
پناهی
«۵۰ درصد ازدواج تحقیقه و ۵۰ درصدش توسل. نمیشه به تحقیق امید داشت، ولی میتوان به توسل دل بست.»
زهرا حجتی
«ما از تو بهغیراز تو نداریم تمنا/ حلوا به کسی ده که محبت نچشیده.»
shariaty
«شهادت لباس تکسایزیه که باید تن آدم بهاندازهٔ اون دربیاد. هروقت به سایز این لباس تکسایز دراومدی، پرواز میکنی، مطمئن باش!»
Abolfazl
کلاً آدم بخوری بود. موقع رفتن به هیئت، یک خوراکی میخوردیم و موقع برگشتن هم آبمیوه، بستنی یا غذا. گاهی پیاده میرفتیم گلزار شهدای یزد. در مسیر رفتوبرگشت، دهانمان میجنبید. همیشه دنبال این بود برویم رستوران، غذای بیرون بهش میچسبید
zsmirghasmy
اهل کسا شدیم ز بس اشک ریختیم
ای که مرا خوانده ای ،راه نشانم بده
«تنها مشکل اینجا، نبود توئه! همهٔ سختیا رو میشه تحمل کرد الّا دوری تو!»
یك رهگذر
حجم
۹٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه
حجم
۹٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان