بریدههایی از کتاب قصهی دلبری
۴٫۵
(۱۰۸۵)
«۵۰ درصد ازدواج تحقیقه و ۵۰ درصدش توسل. نمیشه به تحقیق امید داشت، ولی میتوان به توسل دل بست.»
fati
’اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن.
عماد
خیالم راحت شد، سر به بدن داشت. آرزویش بود مثل اربابش بیسر شهید شود. پیشانیاش مثل یخ بود: «بهبه! زینت ارباب شدی! خرج ارباب شدی! نوش جونت! حقت بود!»
mikail
«ما از تو بهغیراز تو نداریم تمنا/ حلوا به کسی ده که محبت نچشیده.»
نرگس امیری
این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است
جان من آقا مرا سرگرم کاشیها نکن
میهمان مشغول صاحبخانه باشد بهتر است
کاربر ۱۶۶۲۲۰۵
گفته بود: «اگه جنازهای بود و من رو دیدی، اول از همه بگو نوش جونت!» بلندبلند میگفتم: «نوش جونت! نوش جونت!» میبوسیدمش، میبوسیدمش، میبوسیدمش. این نیم ساعت را فقط بوسیدمش. بهش میگفتم: «بیبی زینب (س) هم بدن امام را وقتی از میان نیزهها پیدا کرد، در اولین لحظه بوسیدش... سلام منو به ارباب برسون!» به شانههایش دست کشیدم، شانههای همیشه گرمش، سردِ سرد شده بود.
چشمش باز شد. حاجآقا که آمد، فکر کرد دستم خورده یا وقت بوسیدن و دولاراستشدن باز شده. آنقدر غرق بوسیدنش بودم که متوجه چشم بازکردنش نشدم. حاجآقا دست کشید روی چشمش، اما کامل بسته نشد.
Mir Hadi Mousavi
قبل از امتحان زنگ زد که «دارم میام ببینمت!» گفتم: «برو امتحان بده که خراب نشه!» پشت گوشی خندید که «اتفاقاً میام که امتحانم خراب نشه!» آمد.
Mir Hadi Mousavi
گیر داد که اول شما از اتاق بروید بیرون. پایم خواب رفته بود و نمیتوانستم از جایم تکان بخورم. از بس به نقطهای خیره مانده بودم، گردنم گرفته بود و صاف نمیشد. التماس میکردم: «شما بفرمایین، من بعد از شما میام!» ولکن نبود، مرغش یک پا داشت. حرصم درآمده بود که چرا اینقدر یکدندگی میکند. خجالت میکشیدم بگویم چرا بلند نمیشوم. دیدم بیرونبرو نیست، دل به دریا زدم و گفتم: «پام خواب رفته!» از سرِ لغزپرانی گفت: «فکر میکردم عیبی دارین و قراره سر من کلاه بره!»
Mir Hadi Mousavi
جلوی ورودی صحن قدس هم شعر دیگری خواند:
«دیدم همهجا بر درودیوار حریمت
جایی ننوشته است گنهکار نیاید»
monireh
«شهادت لباس تکسایزیه که باید تن آدم بهاندازهٔ اون دربیاد. هروقت به سایز این لباس تکسایز دراومدی، پرواز میکنی، مطمئن باش!»
کاربر ۲۴۶۰۸۱۴
فقط بگویمت که بدان که این است آن حقیقت پنداری تو برای من. تو را طلب کردهام نه از مردم و نه از خانوادهات و نه پدر و مادرت و نه حتی از خودت. تو را طلبیدهام از عالم لایعلم حضرت صدیقهٔ طاهره (س) که مادرمان است و حق مادری بر گردن ما دارد، چراکه آن بزرگ فرمود: «هرکس حتی ذرهای محبت زهرای اطهر (س) را داشته باشد، میتواند او را مادر بخواند.»
حلماء
تا قبل از ازدواج، به کلهپاچه لب نزده بودم. کل خانواده مینشستند و بهبه و چهچه میکردند، فایدهای نداشت. دیگ کلهپاچه را که بار میگذاشتند، عق میزدم و از بویش حالم بد میشد. تا همهٔ ظرفهایش را نمیشستند، به حالت طبیعی برنمیگشتم.
دوسه هفته میرفتم و فقط تماشایش میکردم. چنان با ولع با انگشتانش، نان ترید آبگوشت را به دهان میکشید که انگار از قحطی برگشته. با اصرارش حاضر شدم فقط یک لقمه امتحان کنم، مزهاش که رفت زیر
کاربر ۲۵۸۳۷۱۹
«دیدم همهجا بر درودیوار حریمت
جایی ننوشته است گنهکار نیاید»
امالبنین
«صحنتان را میزنم بر هم جوابم را بده
این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است
جان من آقا مرا سرگرم کاشیها نکن
میهمان مشغول صاحبخانه باشد بهتر است
گنبدت مال همه، بابالجوادت مال من
جای من پشت در میخانه باشد بهتر است»
لیلی
«الهی بنفسی انت! آفریننده که خودِ تو بودی، نمیدونم شاید برخی جونها رو با حساب خاصی که فقط خودتم میدونی، ارزشمندتر از بقیه خلق کردی که خودت خریدارشون میشی!»
|قافیه باران|
چشمش برق میزد. گفت: «تو همونی که دلم میخواست، کاش منم همونی شم که تو دلت میخواد!»
Melikathe3D
(رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً.
صالح حمیداوی
جملهٔ شهید آوینی را میخواند: «شهادت لباس تکسایزیه که باید تن آدم بهاندازهٔ اون دربیاد. هروقت به سایز این لباس تکسایز دراومدی، پرواز میکنی، مطمئن باش!»
Vahid
تو مرجانی، تو در جانی، تو مروارید غلتانی
اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی
کاربر ۶۵۵۸۰۲۴
میخواستم بگویم نرو. نیازی به قهر و دعوا نبود. میتوانستم با زبان خوش از رفتن منصرفش کنم، باز حرفهای آقای پناهیان تسکینم میداد. میگفت: «مادری تنها پسرش میخواسته بره جبهه، بهزور راضی میشه. وقتی پسرش دفعهٔ اول برمیگرده، دیگه اجازه نمیده اعزام بشه. یه روز که این پسر میره برای خرید نون، ماشین میزنه بهش و کشته میشه!» این نکتهٔ آقای پناهیان در گوشم بود، با خودم میگفتم: «اگه پیمونهٔ عمرش پر بشه و با مریضی و تصادف و اینا بره، من مانع هستم. از اول قول دادم مانع نشم!»
سیدجواد
حجم
۹٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه
حجم
۹٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان