بریدههایی از کتاب امیلی در نیومون (کتاب اول)
۴٫۶
(۲۱۶)
اهالی میوود همه آمده بودند و با بیخیالی به صورت پدر مرحومش خیره میشدند تا کنجکاوی خجالتآورشان را ارضا کنند؛ حسی که معلوم نبود چرا در زمان حیاتش دچارش نشده بودند.
A PERSON
شادترین کشورها مثل شادترین زنها هیچ تاریخی ندارند.
f a
میگوید تنها دفعهای که از پدرش حرف محبتآمیزی شنیده وقتی بوده که گلودرد بدی داشته و پدرش با دیدنش میگوید "حیوانکی" و طوری نگاهش میکند که یعنی دلش برایش سوخته
keep
«شادترین کشورها مثل شادترین زنها هیچ تاریخی ندارند.»
امیلی گفت: «امیدوارم در آینده، تاریخ داشته باشم. دلم میخواهد تن خواننده را بلرزاند.»
ـ میدانی چه چیزی تاریخ را میسازد؟ درد، شرم، خیانت، خونریزی و دلشکستگی. استار، تا به حالا از خودت پرسیدهای چه قلبهایی شکسته و غصهدار شده تا آن صفحههای سرخ و کبود تاریخ که به نظر تو تکاندهنده میآیند، شکل بگیرند؟ داستان لئونیداس و اسپارتانس را که برایت گفتهام. آنها مادر و خواهر و معشوقه داشتند. اگر آن نبرد را بدون خونریزی تمام میکردند بهتر نبود، حتی اگر زیاد درام نمیشد؟
پریسا
امیلی، تو هم حواست را جمع کن. تو هم عقل و هوش داری ـ پس بروزش نده. با قوزکهایت راحتتر شوهر پیدا میکنی تا با هوشت.
پریسا
کسی تا به حال به او نگفته بود که گوشایستادن اصلاً کار درستی نیست؛
Emily
امیلی آهسته گفت: «کاش میشد با هم از در رد شویم.»
ـ یک مدت که بگذرد دیگر چنین آرزویی نمیکنی. زمان مثل مرهم است. احساس میکنم دست تقدیر برایت چیزی آماده کرده است. بیترس و واهمه به استقبالش برو، عزیزم. میدانم که الان نمیتوانی حرفهایم را درک کنی، اما به مرور حرفهایم برایت معنی پیدا میکنند.
Emily
باغی که انگار وزش باد دلچسبش را هیچ زمستانی نمیتوانست خراب کند، باغی سرشار از خاطرات هزار تابستان آمده و رفته. دیواری از صنوبرهای بلند اطراف باغ را فرا گرفته و فاصلهٔ بینشان را لمباردیهای سربهفلککشیده پر کرده بودند. در ضلع شمالی، انبوه صنوبرها مقابل ردیفی از شقایقهای فرنگی قد برافراشته بودند تا سرخی شقایقها در زمینهٔ تاریک درختها بیشتر به چشم بیاید. صنوبری تنومند هم وسط باغ روییده بود و زیر شاخ و برگش نیمکتی سنگی قرار داشت که از سنگی ساحلی که در طول سالیان دراز با باد و موج ساییده شده بود،
Mahdi
سرخی غروب از پشت تپههای سفید دوردست خودنمایی میکرد و از میان درختهای تیره مثل آتشی عظیم شراره میکشید. سایهٔ شاخههای عریان درختهای سراسر باغ مثل طرحی ظریف و هنرمندانه به چشم میآمد و سراسر آسمان جنوب شرقی پوشیده از درخششی رنگباخته و اهورایی بود
Mahdi
من فقط شبیه به خودمم.»
Emily
هر چه را از دست داده باشد قلبش سر جایش است.
rain_88
چرا خودش نمیتوانست بمیرد؟ او که بدون پدرش نمیتوانست به زندگی ادامه دهد. با خودش گفت: «اگر خدا بودم نمیگذاشتم این اتفاقها بیفتد.»
rain_88
. خاله الیزابت یک پیشبند چیت شطرنجی زشت و یک کلاه آفتابی چیت به همان زشتی از اتاق زیر شیروانی بیرون کشیده و امیلی را مجبور کرده بود آنها را بپوشد. پیشبند، بلند و مثل کیسه بود و تا زیر زانوهایش میرسید و آستین هم داشت! آستینها دیگر واقعاً نفرتانگیز بودند.
امیلی تا به حال ندیده بود دختربچهای پیشبند آستیندار بپوشد. آنقدر در مقابل پوشیدن آنها مقاومت کرد که اشکش درآمد، اما خاله الیزابت نمیخواست سرعقل بیاید. بالاخره امیلی با یکی از آن نگاههای مخصوص ماریها روبهرو شد و مجبور شد مخالفتش را در اعماق قلبش دفن کند و اجازه بدهد خاله الیزابت پیشبند را تنش کند. خاله لورا برای دلداری او گفت: «امیلی، این یکی از پیشبندهای زمان دختری مادرت است.»
امیلی که این دلداری اصلاً به دلش ننشسته بود، گفت: «پس تعجبی ندارد که همین که بزرگ شد با پدرم از اینجا فرار کرد.»
Leili
کسی که به اندازهٔ او آنقدر عاشق زندگیاش باشد، هیچوقت بازنده نمیشود. فکر نکنم تا به حال کسی عاشق شما شده باشد. شما خودتان بازندهاید.
𝓪𝓷𝓪𝓱𝓲𝓽𝓪
میخواهم آرزو کنم جزو آن دستهای باشم که جنسیتشان به شعورشان افزوده نه آنهایی که با وجود مردانگیشان جرئت ندارند هیچ عکسالعملی نشان دهند.
sayna.s
شانس همیشه همینجوری سراغ آدم میآید و دنبالش گشتن فایدهای ندارد.
sayna.s
میدانی چه چیزی تاریخ را میسازد؟ درد، شرم، خیانت، خونریزی و دلشکستگی
sayna.s
امیدوارم همیشه دلت گرم و فکرت آزاد باشد.
sayna.s
از قرار معلوم خیلی از کارهای جالب خانمانه نیستند.
sayna.s
«اگر خدا بودم نمیگذاشتم این اتفاقها بیفتد.»
sayna.s
حجم
۳۴۰٫۸ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۶۸۸ صفحه
حجم
۳۴۰٫۸ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۶۸۸ صفحه
قیمت:
۸۴,۰۰۰
۵۰,۴۰۰۴۰%
تومان