بریدههایی از کتاب امیلی در نیومون (کتاب اول)
۴٫۶
(۲۱۶)
او اصلاً به نجوای مهربان آن شب بهاری اعتنا نکرد. حتی زمزمههای خانم باد را نشنیده گرفت؛ چون پریهای افسانهها فقط میتوانستند در سرزمین شادی زندگی کنند و هرگز در قلمرو اندوه پا نمیگذاشتند.
Pariya
دخترک کاملاً تنها بود و درد جانکاهی را در تمام تنش حس میکرد اما میدانست دردش جسمی نیست.
Pariya
زندگی تکهای اسرارآمیز و اعجابانگیز از یک زیبایی پابرجا و ماندنیست.
Pariya
لحظهای پیش در آسمان هفتم سیر میکرد و حالا اینجا میان درد و تحقیر و بدفهمی! برایش قابل تحمل نبود. مگر چه کار کرده بود؟
f.banavi
چون تدی خیلی به مادرش وابسته است. ظرفها را برایش میشوید و در همهٔ کارهای خانه کمکش میکند. ایلزه میگوید به خاطر این کارهای تدی، بچهها توی مدرسه، دُخی صدایش میکنند، اما به نظر من این از بزرگواری و مردانگی اوست
Lost Star
اگر این ادعا درست باشد که "عمر ما از روی ضربان قلبمان محاسبه میشود" امیلی در آن دو روز به اندازهٔ دو سال زندگی کرد.
Lost Star
از هر ده شایعه نه تایش دروغ است و یکیاش نصف واقعیت را میگوید.
Sana
وقتی مردم دربارهٔ من نظر بدی دارند میتوانم تحمل کنم، اما نظر بد خودم دربارهٔ خودم قابل تحمل نیست
maryam
نمیدانم بخشیدن مردم اصلاً فایدهای دارد یا نه. چرا، دارد. حداقل خیال خودت راحت میشود.
maryam
نمیتوانی خدا را دوست نداشته باشی. او خودِ دوست داشتن است.
maryam
دکتر خوبی است، اما کمی بچهبازی درمیآورد ـ بیشتر از من، اما هیچکس تا به حال به هوش و حواس او شک نکرده. باورت میشود؟ او به خدا اعتقاد ندارد در حالی که من اینقدرها هم دیوانه نیستم.
نرگس
شبها صدای طوفان را دوست دارم. خیلی دلچسب است که پتوها را دور خودت بپیچی و خیالت راحت باشد که سرمایش به تو نمیرسد.
کاربر ۴۵۵۷۳۳۹
پسرعمو جیمی شروع کرد به پختن سیبزمینیها ـ اسمی بیاحساس برای کاری پر احساس ـ یا شاید امیلی اینطور فکر میکرد،
کاربر ۴۵۵۷۳۳۹
آنجا سه تا جاده داریم. اسمشان را گذاشتهایم جادهٔ دیروز، جادهٔ امروز و جادهٔ فردا.
کاربر ۴۵۵۷۳۳۹
خاله لورا، "کلهخر" حرف خوبیست؟
ـ نه! نه!
امیلی خیلی جدی گفت: «حیف شد! کلمهٔ جالبی بود.»
کاربر ۴۵۵۷۳۳۹
باغی سرشار از خاطرات هزار تابستان آمده و رفته.
کاربر ۴۵۵۷۳۳۹
دیگر به فکر نفرینکردن آدمهایی نمیافتی که آنقدر برایت زحمت کشیدهاند که گوشتشان به استخوان رسیده است.»
امیلی به دستهای اِلن که دستمال ظرفشویی را برمیداشت، خیره شد و گفت: «دستهایت آنقدر چاق و گوشتالو است که استخوانشان اصلاً معلوم نیست.»
کاربر ۴۵۵۷۳۳۹
حضور پریهای شبدرهای سفید، آدمکهای سبزپوش توی چمنها، جنهای لابهلای توسکاها و روح باد و خزهها و خارها را باور میکرد.
کاربر ۴۵۵۷۳۳۹
با خودش گفت: «اگر خدا بودم نمیگذاشتم این اتفاقها بیفتد.»
بعد پیش خودش فکر کرد درست نیست از این فکرها بکند. اِلن یک بار به او گفته بود بدترین کار این است که کسی از خدا ایراد بگیرد.
Gisoo
ین گفت: «شادترین کشورها مثل شادترین زنها هیچ تاریخی ندارند.»
امیلی گفت: «امیدوارم در آینده، تاریخ داشته باشم. دلم میخواهد تن خواننده را بلرزاند.»
ـ میدانی چه چیزی تاریخ را میسازد؟ درد، شرم، خیانت، خونریزی و دلشکستگی
علیزاده
حجم
۳۴۰٫۸ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۶۸۸ صفحه
حجم
۳۴۰٫۸ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۶۸۸ صفحه
قیمت:
۸۴,۰۰۰
۵۰,۴۰۰۴۰%
تومان