بریدههایی از کتاب مرد سوم
۴٫۱
(۱۴)
انگلیسییی که، معمولاً، دلِ خوشی از امریکاییها ندارد، گوشهٔ ذهنش، باید، جایی برای استثنائی به اسمِ کولر باز کند؛ مردی با موهای خاکستری، چشمهایی مهربان، مضطرب و تیز. از آن آدمها که حتا اگر باقی هموطنهاش سرگرمِ کشفِ سرزمینهای آنورِ اقیانوس باشند، هر جا سیفلیسی چیزی پخش شود، یا جنگِ جهانی شروع شود، یا اگر قحطی چین را بردارد، خودشان را به آنجا میرسانند. کارتِ ویزیتی که روش نوشته بوده «دوستِ هری» باز هم حکمِ بلیتِ ورودی را داشته.
الهام حمیدی
در یک دورهٔ کوتاه، کارِ قاچاق، به خوبیوخوشی، ادامه پیدا کرد تا اینکه، خیلی اتفاقی، یکی از این رابطها را گرفتند و بعد هم مجازاتش کردند. ولی این کار، فقط، قیمتِ پنیسیلین را بالا بُرد. تازه آن وقت بود که کارِ قاچاق، کمکم، سازمان پیدا کرد. آدمبزرگه در این کار پولِ زیادی میدید و با اینکه دزدِ اصلی پولِ زیادی به جیبش نمیرفت، بابتِ حمایتهای آدمبزرگه جاش حسابی اَمن بود. اگر اتفاقی چیزی هم برایش میافتاد، لابد، کسی بود که ازش حمایت کند. این طبیعتِ انسانی هم دلایلی دارد که نمیشود درستوحسابی ازش سر درآورد. این طبیعت پایهٔ وجدانِ خیلی از آن آدمکوچکها را سُست کرد؛ آنقدر که حس میکردند کسی دیگر استخدامشان کرده و، کمکم، خودشان را به چشمِ آدمی میدیدند که کار میکند و بابتِ کارهاش پولی هم میگیرد. آنها فقط عضوِ این گروه بودند و اگر گناهی چیزی هم بود، قاعدتاً، میافتاد گردنِ رئیسِ گروه. نظامِ قاچاق هم، مثل نظامِ حزبی، یکجورهایی، بوی استبداد میدهد.
الهام حمیدی
چیزی نمیدیده و صدا هم قطع شده. کمی که جابهجا شده، دوباره صدا را شنیده؛ انگار کسی گلوش را صاف کند. همینجور مانده و صدا دوباره قطع شده. کسی آن بیرون صدا میزده «آقای دکستر، آقای دکستر.» آن وقت صدای تازهای به گوشش خورده؛ انگار خیلی وقت بوده کسی در تاریکی داشته با خودش حرف میزده. مارتینز گفته «کسی اینجاست؟» و صدا دوباره قطع شده. حوصلهاش سر رفته. فندکش را درآورده. دوباره از راهپله صدا آمده. هر کاری کرده، فندکش روشن نشده. کسی توی تاریکی جابهجا شده و صدای چیزی شبیه زنجیر به گوشش خورده. با خشمی که نتیجهٔ ترس بوده، دوباره پرسیده «کسی اینجاست؟» و فقط صدای تیلیکتیلیکِ چیزی فلزی به گوشش خورده.
مارتینز، در نهایتِ نومیدی، اوّل دستِ راست و بعد دستِ چپش را دراز کرده و دنبال کلیدِ چراغ گشته.
الهام حمیدی
همهٔ راه تا هتل زاخِر به این هشدار فکر کرده. بعدِ ساعتِ نُه خیابان خلوتِ خلوت بوده و هر چند قدم یکبار، با هر صدای پایی که میشنیده، سرش را برمیگردانده؛ انگار مردِ سوّمی که تا حالا خودش را مخفی کرده بوده، عین یک جلّاد، تعقیبش میکرده. نگهبانِ روسی که دمِ درِ گراند هتل ایستاده بوده، در آن سرما مقاوم بهنظر میرسیده، ولی بههرحال آدم بوده؛ صورتِ صافوسادهٔ دهاتی داشته و چشمهاش هم مغولی بودهاند. مردِ سوّم صورت نداشته؛ فقط کلهای بوده که از پنجره دیده شده. در هتل زاخِر، آقای اشمیت بهش گفته «سرهنگ کالووی اینجا هستند و دنبالتان میگردند، قربان. فکر میکنم تو کافه پیداشان کنید.»
الهام حمیدی
بهنظرم، بیشترِ رماننویسها، ایدهٔ اوّلیهٔ داستانهایی را که قرار نیست هیچوقت رنگِ کاغذ را ببینند جایی، در گوشهٔ ذهنشان، یا در دفتریادداشتشان، ثبت میکنند و با خودشان اینور و آنور میبرند. یکی از این ایدهها، گاهی، بعدِ چند سال، دوباره به ذهنشان میرسد و بعد حسرتش را میخورند که شاید آن وقتها ایدهٔ بهدردبخوری بوده؛ ولی حالا دیگر از دست رفته. اینجوری بود که بیست سال پیش، روی درِ پاکتی، سطرِ اوّل یک داستان را نوشتم، «هفتهٔ پیش بود که برای آخرینبار با هری خداحافظی کردم؛ وقتی تابوتش را در زمینی که از سرمای فوریه یخ زده بود خاک کردیم. خُب باورم نمیشد که مُرده؛ آن هم بدون هیچ نامونشانی بین این میزبانهای غریبهٔ استرَند.»
Ahmad
دیالوگِ محبوب و مشهوری که به گفتهٔ گراهام گرین، اُرسن ولز شخصاً آن را نوشته و در صحنهٔ چرخفلکِ فیلم (احتمالاً یکی از مشهورترین صحنههای تاریخِ سینما) گفته، از این قرار است: اینقدر اخم نکن رفیق. بههرحال همهچی اینقدرها هم افتضاح نیست. یکی میگفت سی سال تو ایتالیایی که خانوادهٔ بورجا بهش حکومت کردند فقط درگیری بود و وحشت و قتل و خونریزی. ولی از دلش میکلآنژ و لئوناردو داوینچی و رُنسانس هم درآمد. مردمِ سوئیس عشقِ برادرانه داشتند؛ پانصد سال دموکراسی و صلح، به کجا رسید؟ ساعتِ خروسدار. خداحافظ هالی.
Mahtab
(برای خواندنِ حضور در عینِ غیاب، نگاه کنید به فیلمنامهٔ مردِ سّوم، ترجمهٔ مجید اسلامی، نشر نی).
Mahtab
(این مقاله را مازیار اسلامی به فارسی ترجمه کرده؛ برای خواندن همهٔ مقاله نگاه کنید به کتابِ لاکان ـ هیچکاک، انتشاراتِ ققنوس)
Mahtab
(مقالهٔ گادمن را هرمز عبداللّهی به فارسی ترجمه کرده؛ نگاه کنید به مجلّهٔ لوح، شمارهٔ پانزدهم، مهرِ ۱۳۸۲).
Mahtab
(این رساله را کریم امامی به فارسی ترجمه کرده؛ برای خواندن همهٔ رساله نگاه کنید به گراهام گرین، نوشتهٔ دیوید لاج، شرکتِ سهامی کتابهای جیبی).
Mahtab
احتمالاً همهٔ این چیزها را هم میدانسته، ولی این دردِ کُشنده امانش را بُریده بوده و فکر کرده مثل حیوانها که وقتِ مُردن میخزند تو تاریکی، آدم هم باید وقتِ مُردن خودش را بکشاند طرفِ روشنایی. میخواسته جایی بمیرد که بشناسدش و همهٔ ما هم که روشنایی را میشناسیم
Mahtab
شیطان شبیهِ پیتر پَن بوده؛ موهبتِ هولناک و ناگوارِ جوانی ابدی در وجودش بوده.
Mahtab
اینورِ کانال خیلی آرامتر از آنورش بود و روزنامهنگاری احساساتی هم آن را چیزی در مایههای دردسری خاموش تصویر کرده بود؛ ولی حقیقت چیزی نبود غیرِ همین خیابانهای عریض، خسارتهای بزرگتری که بهش خورده بود و چندتایی هم آدم و بعدازظهرِ یکشنبه. چیزی نبود که آدم ازش بترسد؛ البته غیرِ همین چیزها و وقتی هم در خیابانِ بزرگ و سوتوکوری مثل این صدای پای خودتان را میشنوید چارهای ندارید غیرِ اینکه برگردید و پشت سرتان را نگاه کنید.
Mahtab
آدم هنوز هم میتواند بابت کارهای معمولی اشتیاق داشته باشد؟ چه موقعیتهایی که از دست میروند صرفاً به خاطرِ اینکه کارْ کار است.
Mahtab
«اگر زنده مانده بود، میتوانست توضیح بدهد. ولی حالا باید هری را همانجور که بوده به خاطر بیاوریم. آدمها همیشه چیزهای زیادی دارند که ازشان خبر نداریم؛ حتا آدمهایی که دوستشان داریم. چیزهای خوب، چیزهای بد. باید ظرفیتش را داشته باشیم.»
Mahtab
مردی که عاشق میشود اصلاً خیال نمیکند دختره ممکن است از این عشق خبر نداشته باشد. خیالش راحت است که عشق را با لحنِ صدایش، نشان داده
Mahtab
این طبیعتِ انسانی هم دلایلی دارد که نمیشود درستوحسابی ازش سر درآورد. این طبیعت پایهٔ وجدانِ خیلی از آن آدمکوچکها را سُست کرد؛ آنقدر که حس میکردند کسی دیگر استخدامشان کرده و، کمکم، خودشان را به چشمِ آدمی میدیدند که کار میکند و بابتِ کارهاش پولی هم میگیرد. آنها فقط عضوِ این گروه بودند و اگر گناهی چیزی هم بود، قاعدتاً، میافتاد گردنِ رئیسِ گروه. نظامِ قاچاق هم، مثل نظامِ حزبی، یکجورهایی، بوی استبداد میدهد.
گاهی اسم این مرحله را گذاشتهام مرحلهٔ دوّم.
Mahtab
هیچوقت باورمان نمیشود که شاید آنقدر که بقیه به چشمِ ما مهماند، ما برایشان مهم نباشیم.
Mahtab
حجم
۱۱۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۷۹ صفحه
حجم
۱۱۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۷۹ صفحه
قیمت:
۳۸,۵۰۰
۱۹,۲۵۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد