«فقر، قربان، جُرم نیست. این یک حقیقتِ مسلم است. البته قبول دارم که میخوارگی هم فضیلت نیست و این حقیقتْ مسلمتر است. اما استیصال، آقا، استیصالِ مزمن و ریشهدار، دیگر جُرم است. فقیر که باشید، باز میتوانید اصالتِ فطری خودتان را حفظ کنید، اما مستأصل که باشید هیچ کاری از دستتان ساخته نیست. آدمِ مستأصل را حتی با چوب هم نمیرانند بلکه مثلِ آشغال با جارو از میانِ آدمهای آبرومند میروبند. حق هم دارند، چون آدمی که درمانده شد، خودش اول از همه خودش را خوار و ذلیل میکند.
شاهین
هر کسی جسارتِ بیشتری به خرج بدهد، حقِ بیشتری دارد ـ مردم این جوری نگاه میکنند. هر کس مقدسات را زیرِ پا لگد کند، مردم به او لقبِ قانونگذار میدهند و هرچه بیشتر جسارت به خرج بدهد، در چشمِ مردم مقامِ بالاتری پیدا میکند. تا بوده همین بوده، بعد از این هم همین است. باید کور باشی که نتوانی ببینی.»
سعید
راسکولنیکف چفتِ در را کشید و لای در را کمی وا کرد. هیچ صدایی نمیآمد. ناگهان، بدونِ این که فکر کند، بیرون آمد، در را پشت سرِ خودش تا جایی که میشد محکم بست و رفت پایین.
سعید
دیگران، بر قوانینِ موجود، بر عرف و سنّت، تحمیل کند. برای اِعمالِ این خواست و اراده، بهرهگیری از هر وسیلهیی جایز است، ولو رشوه دادن به مأمورِ قانون یا اعِمالِ نفوذ.
سعید
دیگران، بر قوانینِ موجود، بر عرف و سنّت، تحمیل کند. برای اِعمالِ این خواست و اراده، بهرهگیری از هر وسیلهیی جایز است، ولو رشوه دادن به مأمورِ قانون یا اعِمالِ نفوذ.
سعید
سونیا هم تمامِ آن روز پریشان بود. شبش حتی مریض شد از نو. از خوشحالی سر از پا نمیشناخت. چنان خوشحال بود که تقریبآ خودش هم وحشت کرده بود. هفت سال، همهاش هفت سال! چیزی نمانده بود هفت سال را مثلِ هفت روزِ هفته، تند تند بشمرند و تمامش کنند.
Morteza Rahmani